● مقدمه
انقلاب اسلامي، با همهي عظمتش، وامدار شخصيت امام خميني است. پديدهي شگفتآور اين است كه آيتاللَّه العظمي خميني، با حفظ شأن و منزلت روحاني خويش، «امام امت» و «رهبر مستضعفان جهان» لقب ميگيرند و مردم از صورت شهروندان پراكنده به امت بدل ميشوند. براي توضيح و تبيين چنين فرآيندي، ناگزير بايد ادبيات مربوط به رهبري را در جنبشهاي ديني مرور كنيم.
جنبشهاي ديني، بنا به تعريف، حول يك رهبر مذهبي كه جاذبهاي استثنايي دارد، شكل ميگيرند. اين رهبري رسالتي پيامبرگونه(۱) دارد و به تغييراتي بنيادي ميانديشد. از اين رو، مطالعه دربارهي مسئلهي رهبري در انقلابهاي ديني بايد در چارچوب نظريههاي مربوط به اقتدار فرهمندي(۲) صورت گيرد.
پندار ماكس وبر اين بود كه كنشگران جنبشهاي اجتماعي از آن رو حول رهبران فرهمند گرد ميآيند كه اين رهبران قادرند به مردم بباورانند كه شرايط كنوني در معرض انقراض است. در عوض، شرايط آتي شامل نظم نويني است كه همگان در آن هويت مييابند. وبر از آن رو «فره» را مهمترين نيروي انقلابي تاريخ ميدانست كه اين نيرو قادر به سمتگيري مجدد(۳) ذهني مؤمنان است. از طريق همين تحول دروني است كه محيط خارجي نيز، به تبع آن، تغيير ميكند.
اسملسر، كه انقلابهاي ديني را در جرگهي جنبشهاي ارزشگرا طبقهبندي ميكند، علت پيدايش رهبران پيامبرگونه را اين گونه توجيه ميكند: جنبشهاي ارزشگرا به دنبال بازسازي يك نظام تمامعيار اجتماعي هستند كه از صدر تا ذيل نظام اجتماعي كهن و ارزشهاي حاكم بر آن را برمياندازد. براي تحقق چنين امر عظيمي، بايد نوع كاملي از تبعيت و وفاداري در ميان هواداران شكل گيرد و آرمانها و اميدهاي آنان در وجود رهبري كه كمر به بازسازي كامل ارزشها بسته است، فرافكني شود.
چالمز جانسون معتقد است ظهور يك رهبر فرهمند، به عنوان شتابدهنده به رفتار انقلابي، ضروري است؛ شخصيتي كه الهامات آخرالزماني در وجود او متكون شده باشد.
نورمن كوهن قائل است رمز موفقيت و تعالي رهبران انقلابهاي ديني را نبايد در ميزان معلومات يا پايگاه و خاستگاه اجتماعي آنان جستوجو كرد؛ بلكه مغناطيس شخصيت آنان همواره بر هر عامل ديگري تفوق و تقدم داشته است.
شرايط اجتماعي در كيفيت پيدايش رهبران انقلابهاي ديني نقشي كليدي دارد؛ به اين معنا كه بايد ميان پيدايش شرايط اجتماعياي كه پذيراي اين رهبران است و مدعيات آنان نوعي همزماني و تقارن وجود داشته باشد. در واقع، شكلگيري آگاهي انقلابي در ميان مردم اغلب در كانون اجتماع و تاريخ، پيش از تجسم و ظهور رهبري اتفاق ميافتد و رد و قبول مدعيات شخصيت فرهمند به پيدايش اين نوع آگاهي تاريخي و اجتماعي وابسته است. چه بسا شرايط اجتماعي و تاريخي فراهم است، اما رهبري انقلابي ظهور نميكند و چه بسا پيدايش رهبري پيش از آماده شدن بستر اجتماعي رخ دهد. در هر دوي اين حالات، نوعي بيقوارگي و ناهمزماني ميان انتشار پيام و پذيرش آن ايجاد ميشود.
از ديگر موضوعاتي كه توجه محققان را به خود جلب كرده است، خاستگاه رهبران انقلابهاي ديني و پايگاه اجتماعي آنان است. نقطهي مشترك در مورد همهي رهبران، پيشينهي حاشيهاي بودن(۴) آنان نسبت به ساخت رسمي دستگاه ديني زمانه است. بيشتر رهبران، به دلايل گوناگون، از درون نظام آموزشي، اشتغال و منزلت به بيرون هجرت كرده و يا پرتاب شدهاند و به علت پيشينهي خود قادرند طرح دولت نويني را پي افكنند.
اسكاچپول معتقد است رهبران انقلابي، بيشتر از آنكه نمايندهي طبقات باشند، به صفت دولتساز(۵) شناخته ميشوند. عمدهي اين رهبران از ميان آن دسته نخبگاني كه تا حدودي به حاشيه رانده شدهاند و نسبت به حاكميت مستقر و طبقات مسلط فاصله گرفتهاند، برميخيزند. تجربه نشان ميدهد نخبگان حاشيهاي(۶) عموماً از اقشار تحصيلكردهاند و مهارت و آموزشهاي آنان ميتوانسته به كار دولت مستقر بيايد و حتي بسياري از آنان دولت را عامل تغييرات بنيادي ميدانستهاند؛ اما به علت بسته بودن فضاي سياسي و فقدان تحرك سياسي در ساخت اجتماعي، از يك سو، و نداشتن ارتباط و ثروت، از سوي ديگر، نتوانستهاند منزلت خود را ارتقا دهند، لذا هم و غم خود را مصروف سازماندهي انقلاب و ايدئولوژيپردازي انقلابي كردهاند. اين قبيل نخبگان، از آنجا كه دولت را مهمترين ابزار توسعه ميدانند، در صورت پيروزي جنبش، به سمت تأسيس دولت متمركز روي ميآورند. بنابراين همان گونه كه در تودههاي انقلابي، مقولهي محروميت نسبي نقش عمدهاي در انگيزش و هيجان انقلابي ايفا ميكند، در ميان رهبران جنبش نيز بايد پيشزمينهاي از تحت فشار بودن و حرمان جستوجو كرد. حتي در مواردي ديده شده است آنان فقر خودخواسته و انزواي اختياري را انتخاب ميكنند تا زمينهي رواني و همسطحي ميان خود و تودههاي محروم را فراهم آورند.
به نظر ميرسد رهبران تكرو(۷) بهتر ميتوانند با جنبش تودهاي رابطه برقرار كنند تا نخبگاني همچون دانشگاهيان، كه در ساختار رسمي جاي گرفتهاند. حتي ميتوان گفت در صورت پيدايش شرايط اجتماعي و رواني انقلاب، بخشي از اجزا از بدنهي ساختار رسمي كنده ميشوند و براي اجابت خواست تودهها به نوعي حاشيهاي شدن سريع و اضطراري روي ميآورند. اينكه چرا نهادي مثل دين، كه عليالاصول و بنا بر نظريههاي رايج، خصلتي محافظهكار دارد، در شرايط مذكور از درون خود نخبگاني را به بيرون ميراند تا رهبري جنبشهاي ديني را به عهده گيرند، امري است كه بايد در چارچوب مدل مشهور به «پاسخ نخبگان»(۸) مطالعه شود.
مدعاي اصلي اين مدل عبارت است از اينكه هنگامي كه شرايط محيطي يك سازمان آنچنان دچار تحول گردد كه بقاي آن زير سؤال رود و نيل به اهداف سازماني به صورت معضلي درآيد، پارهاي از نخبگان درون سازمان، در پاسخ به آن، به جستوجوي معاني و ابزار نويني برميآيند تا با دسترسي به منابع حياتي محيط سازمان، بحران دروني آن را حل كنند.
با توسل به اين مدل، ميتوان مثلاً علل راديكال شدن نهادي مثل دين و پيدايش رهبران انقلابي مذهبي را توضيح داد. هنگامي كه وضع موجود(۹) و سازمانهاي مذهبي وابسته به آن تهديد ميشود، مخالفان دروني را نخبگان نوخاسته نهادينه ميكنند و امكان راديكاليزه شدن اين نهاد افزايش مييابد.
در جمعبندي نظريات مربوط به رهبري انقلابي، ميتوان گفت هر چند اين رهيافتها انطباق كامل با شرايط ايران و مشخصاً رهبري امام خميني(ره) ندارد، اما به طور كلي ميتواند وجوهي از اين رهبري را تبيين نمايد:
۱) اينكه چگونه از درون نهاد دين، كه بنا بر نظريات رايج نهادي محافظه كار است، انقلابيترين شخصيتِ تاريخ معاصر ايران ظهور ميكند و همراه خود نهاد دين را متحول و از آن به عنوان سلاحي قاطع براي انهدام رژيم شاهنشاهي استفاده ميكند، تا حدودي با مدل «پاسخ نخبگان» قابل تبيين است.
۲) اينكه شخصي مثل امام(ره)، كه علاوه بر مشروعيت سنتي مشروعيت انقلابي را نيز كسب كردند، و به عنوان شخصيتي فرهمند بر تارك انقلاب دورانساز ما درخشيدند، ميتواند با نظريههاي مشروعيت فرهي تبيين شود.
۳) اينكه ساخت اجتماعي چگونه بود كه بر اثر انقلاب، اشكال سنتي رابطهي قدرت خدايگان - بنده شكسته شد، با نظريهاي مانند جامعهي تودهوار قابل تبيين است.
۴) اينكه عزلت اجباري امام(ره) در دوران تبعيد ذخيرهاي شد تا در دوران انقلاب دعاوي ايشان پذيرفته شود، با نظريهي «نخبگان حاشيهاي» توجيهپذير است.
● اشاره
مقاله نكات قابل توجه و مفيدي در توجيه برآمدن رهبري انقلابي بيان ميكند. با وجود اين، همان گونه كه در متن مقاله آمده است، در خصوص رهبري انقلاب اسلامي، قواعد مطرح شده خاصيت تبييني كامل ندارد. براي مثال، امام خميني(ره) نهضت خود را درست در زمان مرجعيت رسمي خود آغاز كرد و مرجعيت در جامعهي ما، به طور كامل، در ساختار نهاد دين قرار دارد. در نهضت ۱۵ خرداد، امام در يك موقعيت حاشيهاي قرار نداشت و اتفاقاً از يك موضع كاملاً رسمي و از موقعيت يك مرجع، كه داراي سمت فتواست، اين نهضت را آغاز كرد و در دورهي تبعيد نيز كاملاً از همين موضع سخن ميگفت. البته محروميت وي از حضور در ايران و، به عبارتي، تبعيد وي به عنوان يك واقعيت مطرح است؛ اما عنصر تبعيد نيز هرچند با عنوانِ «محروميت» تا حدي منطبق است، اما بر عنوان «حاشيهاي» - به تعبيري كه در مقاله آمده است - منطبق نيست؛ چرا كه در آن زمان مراجع معروفي كه در نظام نهادي دين مشغول فعاليت بودند، عمدتاً در نجف و بيرون از ايران حضور داشتند. بر همين اساس، ارتباط راديكاليزه شدن نهاد دين با حاشيهاي شدن موقعيت رهبر در اين مقاله روشن نيست.
از طرفي، هرچند نميتوان جاذبهي معنوي شخصيت امام را منكر شد و از موقعيت كاريزمايي او چشم پوشيد، اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه در جامعهي مذهبي ارتباط معنادار امام با امت، و پذيرش اطاعت رهبر - خصوصاً با توجه به اشتهار امام در اعلميت فقهي - را بايد با عنايت به مفهوم «حجيت فتوا» تبيين كرد. از نگاه بسياري از متدينان، عقلانيت همين اقتضا را دارد كه فتواي مرجع اعلم را پذيرا باشند. از اين منظر، «كاريزما» در گستردگي موقعيت رهبري بيتأثير نيست؛ اما در عين حال نميتوان به عنوان الگوي نظري مشروعيت به آن بسنده كرد. در اين الگوي نظري، ارتباط پيروان صرفاً عاطفي است؛ اما در الگوي نظري مرجعيت و مشروعيت فتواي مرجع اعلم، اين ارتباط در حد ارتباط عاطفي خلاصه نميشود.
مقالهي حاضر اين گونه القا ميكند كه محروميت نسبي رهبر، براي او ايجاد انگيزه ميكند تا به طرف انهدام دولت و استقرار دولت جديد حركت كند؛ حال آنكه در خصوص رهبري الاهي حضرت امام اين نكته پذيرفتني نيست.
سعيد حجاريان
۱. prophetic missio
۲. charismatic authority
۳. reorientation
۴. maoginalization
۵. static builder
۶. margin elti
۷. free lancer
۸. elite response
۹. slatus quo
معاونت پژوهشي دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم ( www.balagh.net )
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت