loading...
بسیج
بسیجی بازدید : 208 یکشنبه 04 دی 1390 نظرات (0)

شك نيست كه ايران در يكصد سال اخير شاهد تحديد آ زاديهاي مشروع مردم، ضعف حكومتها در هدايت صحيح جامعه، اتخاذ سياستهاي ضد ملي و وابستگي دولت به بيگانگان بوده است. اين رويكرد منجر به عقب ماندگي مفرط سياسي و اقتصادي شده است. در اين ميان مورخاني بوده اند كه خيانتها را افتخار، ضعفها را نقاط قوت، انحطاط فرهنگي را تعالي هنري و سير ورشكستگي كشور را حركت به سوي دروازه هاي تمدن بزرگ لقب داده اند.فريب اين گونه تبليغات دروغين را خوردن، به اندازه پذيرش آثار مورخاني كه گذشته را به طور مطلق نفي مي كنند و همه دستاوردهاي تاريخ كشور را به زير سؤال مي برند خطا و زيان بار است. چرا كه خدشه دار كردن دستاوردهاي مثبت تاريخي همواره موجب تهي كردن پشتوانه فرهنگي يك ملت شده و دانسته يا ندانسته راه را براي تهاجم فرهنگي بيگانگان باز مي گذارد. بزرگنمايي و افراطي نگري در تاريخ به اندازه اغماض هاي بيجا و برخوردهاي تفريطي و انفعالي، زيان آور است و هر دو، جامعه تشنه حقيقت را به گمراهي مي كشاند در حالي كه واقع گرائي، حقيقت بيني و دقت توأم با صداقت يك مورخ، سرمايه ارزشمندي است كه همه جا وي و آثارش را از گزند خطا و خيانت و انحراف مصون مي دارد. اين دقت و تأمل بويژه در بررسي رويدادهاي سه دهه اخير اهميت بيشتري دارد. پرونده تحولات 30 سال اخير، حركت به سوي استقلال، حاكميت ملي و ناوابستگي اما در بستري مملو از نشيب و فرار و افت و خيز بوده است. آن حركت پديده اي مثبت و اين دست اندازها عوامل منفي و بازدارنده بوده است. توجه به يكي از اين دو پديده بدون در نظر گرفتن ديگري، تصويري غير واقعي از انقلاب به دست مي دهد.
پس از پيروزي انقلاب، نويسندگان فراواني تلاش كردند در جايگاه مورخ، به ارزيابي تحولات ايران بپردازند. فراماسونها، ليبرالها، سلطنت طلبان، كمونيستها، ملي گرايان و صهيونيستها، از جمله كساني بودند كه درباره انقلاب اسلامي قلم زدند و آثار خود را انتشار دادند.در اين ميان، دسته جديدي از تاريخ نگاران، همزاد با نهضت امام خميني شكل گرفتند و پرونده رخدادهاي انقلاب را به دور از حب و بغض هاي سياسي، همانگونه كه به وقوع پيوستند به رشته تحرير درآوردند. فعاليت اين دسته از مورخان باب جديدي به روي نسل كنجكاو گشود تا با مطالعه آثار آنها تصوير واقع بين تري از تحولات انقلاب را روياروي خود ببينند.
ويژگي تاريخنگاري انقلاب اسلامي، آشنائي با آثار و دستاوردهاي اين سبك از واقعه نگاري، ميزان توفيق، موانع كار و جايگاه آن در عرصه تاريخ پژوهي داخل كشور، سئوالاتي است كه پاسخ آنها براي ارتقاء آگاهي نسل جوان ضرورت بنيادين دارد.
براي دريافت جواب اين سؤالات به سراغ تعدادي از مسئولان سازمانها و مؤسسات تاريخ پژوهي رفتيم و نظرات آنان را جويا شديم. عبدالمجيد معاديخواه رئيس بنياد انقلاب اسلامي. هدايت الله بهبودي رئيس دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، روح الله حسينيان رئيس مركز اسناد انقلاب اسلامي، دكتر عباس سليمي نمين رئيس دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران، محمد جواد مرادي نيا مدير گروه تاريخ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، سؤالات مذكور را پاسخ دادند. با هم جوابهاي آنان را مي خوانيم:

اظهارات دكتر عباس سليمي نمين رئيس دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران :
به عقيده من توانمندي خاصي كه بتواند عظمت تحول انقلاب را بيان كند، «تاريخ نگاري انقلاب اسلامي» ناميده مي شود. كساني كه اين عظمت را بشناسند و قادر باشند جريانهاي مخالف اين عظمت را در داخل و خارج كشور شناسائي كنند و در برابر آن موضع داشته باشند تاريخ نگار انقلاب اسلامي هستند.تاريخ نگار انقلاب اسلامي كسي است كه هم قادر به تبيين عظمت انقلاب باشد و هم بتواند فعالان نقطه مقابل اين عظمت را بخوبي شناسائي كند و عملكرد آنها را خنثي كند.من اميدواريم كه در آينده بتوانيم اين قابليت را در عرصه تاريخ نگاري انقلاب اسلامي ايجاد كنيم ولي تا رسيدن به آن ايده آل، فاصله زيادي داريم. ما هنوز آن توانائي ها و قابليتها را نتوانسته ايم ايجاد كنيم.
ما با ظهور تاريخ نگاري انقلاب اسلامي در عرصه تاريخ نويسي، ضرورت بازنويسي تحولات تاريخ معاصر ايران را شديداً احساس مي كنيم. زيرا مسئوليت تاريخ نويسي تاكنون بر عهده جريانهاي خاصي بوده است. كساني كه تا سالهاي قبل از انقلاب تاريخ معاصر ايران را مي نوشتند، غالباً وابسته به صهيونيسم بوده اند. ما پس از انقلاب تنها به اين منابع تاخته ايم ولي خود مبدأ تاريخ نويسي جديد براي استفاده پژوهشگران نشده ايم. ما توليد نكرديم و حتي در مقام نقد علمي قوي منابع قبل از انقلاب هم بر نيامديم و آنها را جريان شناسي نكرديم. ما بررسي نكرديم كه چرا منابع اكثر مورخين قبل از انقلاب يكسان است و چرا همه آنها با يك روايت واحد و بدون تشكيك مي نوشته اند. ما در سالهاي بعد از انقلاب مواردي را داريم كه براي مثال هنوز 5 سال از يك رويداد نگذشته ماهيت روايت ها را دچار تغيير مي بينيم چطور است كه تاريخ تحولات ايران باستان در همه متون تاريخي ما يكسان است و گوئي آبشخور همه آنها يك منبع است. ما منبع شناسي نكرديم. آقاي عبدالحسين زرين كوب در كتاب خود به نام «ايران بعد از اسلام» با صراحت اعتراف مي كند كه وي و تعداد ديگري از مورخان كه ايشان نام آنها را نيز مي برد مبناي تاريخ نگاري شان از اسلام، ضديت با اعراب است. سؤال اين است منشأ اين برداشت و منبع چنين نتيجه گيري چيست؟ ما در اين زمينه منبع شناسي نكرديم. البته جرأت تشكيك كردن و ترديد كردن در نسل جديد پيدا شده و اين مهم است ولي ابتداي كار است و واقعاً گام مؤثري در صحنه عمل هنوز برنداشته ايم.
در زمينه خاطرات رجال، توليد انبوه صورت گرفته ولي مهم جريان سازي است كه انجام نشده است. ما نتوانسته ايم آثاري را خلق كنيم كه «طول موج» ايجاد كند. سرمايه گذاري كرده ايم ولي اين سرمايه گذاريها متوجه توليد آثار بر جسته اي نشده كه بتواند نسل جوان را قانع كند و آثار تعيين كننده در برداشته باشد.عمده موانع تاريخ نگاري انقلاب اسلامي، متوجه مشكلاتي بوده كه در استفاده از اسناد وجود داشته است. ما بعد از پيروزي انقلاب بايد در اندك زماني مي توانستيم انبوه اسناد موجود در منابع اسنادي كشور را منتشر سازيم ولي نتوانستيم. دلائل عمده اين مشكل عبارتند از:
1ـ بسياري از سازمانها و منابع اسنادي كشور، خود را صاحب و مالك اسناد مي دانند و اجازه استفاده از آنها را به كسي نمي دهند. اين احساس تملك غير قانوني است. آنها مي توانند شيوه ها و راهكارهاي استفاده جامعه از اين اسناد را تعيين كنند ولي نبايد خود را صاحب آنها بشمارند.
2ـ بي توجهي بعضي سازمانهاي دارنده اسناد به ارزش و اعتبار آنها. چرا بايد اسناد مهم ما در گوني توي انبار اداره دخانيات باشد كه هم مورد تعرض موشهاي معمولي و هم موشهاي هوشمند! قرار گيرد.
3ـ سرقت اسناد . بسياري از اسناد مهم كشور زماني وجود داشته و الآن سر به نيست شده اند. اينها آفاتي هستند كه متوجه اسناد مهم كشور بوده و موانع عمده تاريخ نگاري كشور محسوب مي شوند.
4 ـ جعل سند. سندسازي و جعل سند توسط همانهائي كه دست به سرقت اسناد و از بين بردن آنها مي زنند ، از ديگر خطرها و موانعي است كه تاريخ نگاري انقلاب اسلامي مبتني بر اسناد را تهديد مي كند.

اظهارات حجت الاسلام والمسلمين عبدالمجيد معاديخواه رئيس بنياد تاريخ انقلاب اسلامي

«تاريخ نگاري انقلاب اسلامي»از نگاه صاحبنظران من آنچه را كه در كشور ما به عنوان «تاريخنگاري انقلاب اسلامي» شناخته شده، چيزي بيشتر از يك «منبع نگاري» نمي دانم. ما تنها منابعي را براي استفاده تاريخ نگاران جمع آوري كرده ايم. حتي تاريخ شفاهي هم كه ما در اين زمينه فعاليتهائي كرده ايم، باز رواياتي هستند براي كار تاريخ نگاري. كار عمده ما يا انتشار اسناد بوده يا خاطره.
مشكل عمده ما در زمينه تاريخ نگاري، بي توجهي به تخصص «روش شناسي» است. يك مورخ وقتي مي خواهد وارد حوزه كار تاريخ نگاري شود و گذشته را مكتوب كند، شرط توفيق وي در كار اين است كه بتواند چارچوب مورد نظر خود را در تاريخ ابتدا تنظيم و بازسازي كند اين تنظيم خود يكي از شاخه هاي روش شناسي است. شما به هنگام مطالعه يك رويداد، اگر سابقه آن را ندانيد ممكن است جور ديگري آن را بفهميد. براي مثال مقاله اي كه راجع به «اصلاحات» است ممكن است مطالعه آن خشم عده اي را برانگيزد و عده ديگري كه سابقه اين اصطلاح سياسي در كشور ما را نمي دانند با عنايت به مفهوم اصلاح طلبي آن را پديده مثبتي بدانند. پس تنظيم و بازسازي زمينه يك بحث تاريخي، به عنوان يكي از موضوعات محوري در دل بحثهاي روش شناسي، براي فهم آن بحث ضرورت اساسي دارد.
با اين همه در دو حوزه انتشار اسناد و تاريخ شفاهي كارهاي قابل توجهي انجام داده ايم. ولي قطعاً تاريخ نگاري انقلاب اسلامي در اين دو حوزه خلاصه نمي شود و كارهاي اساسي ديگري هم هست كه هنوز انجام نداده ايم. مثلاً روي موضوع جامعه شناسي تاريخي انقلاب هيچ كاري صورت نگرفته است. ريشه اين بي توجهي نيز به عقيده من جدي نگرفتن موضوع روش شناسي است كه حتي دانشگاههاي ما هم به اين مقوله نمي پردازند.
جالب است بدانيد در بزرگترين كتابخانه جهان كه كتابخانه كنگره آمريكا است، 700 نوع كتاب تنها در زمينه «روش شناسي تاريخي» به ثبت رسيده است.در مورد اطلاع رساني هم كارهاي خوب ولي ناتمام داشته ايم. ما در زمينه كتاب شناسي و منبع شناسي فعاليتهائي داشته ايم و در نظام تحقيق، تقريباً راه تحقيق را هموار كرده ايم. هر چند كه با مشكلات زيادي مواجه بوده ايم.يكي از مشكلاتي كه در مسير كار تاريخنگاري انقلاب اسلامي وجود دارد موضوع بيطرفي است. در حوزه تاريخ نويسي، بيطرفي تعريف نشده است. چگونه تاريخ را بنگاريم كه متهم به نقض بيطرفي نشويم. ما مي خواهيم درباره انقلاب اسلامي تاريخ نگاري كنيم. همه ما متعهد به انقلاب و طرفدار انقلاب و امانت دار آن هستيم. همين تعهد و طرفداري يا امانت داري، نقض بيطرفي است مرزهاي بيطرفي در تاريخ نويسي روشن نشده است.
در حوزه تاريخ نگاري انقلاب اسلامي اگر بخواهيم وقايع نگاري كنيم يك تعريف دارد، اگر بخواهيم كار تحليلي كنيم يك تعريف دارد. اگر جامعه شناسي تاريخي انقلاب را مد نظر قرار دهيم، يك تعريف دارد. بنابراين تعريف مطلقي را نمي توان درباره تاريخ نگاري انقلاب ارائه كرد.آيا مخاطب امروز ما مي پسندد كه مثلاً بگوئيم در فلال جا حق با بني صدر بود و يا در آن موضوع بخصوص نظر بختيار درست تر بود؟ اگر نگوئيم، آيا صداقت در بيان را نقض نكرده ايم. همه متوليان تاريخ اين مشكل را دارند تاريخ نويسان غربي هم به اقتضاي «منافع ملي» يا هر قالب ديگر، بخشي از حقائق را نمي گويند. تكليف اين مرزها بايد روشن شود.

اظهارات هدايت الله بهبودي رئيس دفتر ادبيات انقلاب اسلامي
هر دوره اي گذشته خود را دوباره نگاري مي كند تا بتواند به پرسش هاي تازه عصر خويش پاسخ دهد. اين طبع معمول به ما مي گويد كه تاريخ نويسي انتهاي مسدودي ندارد، چرا كه تاريخ نگاري محصول تاريخ نگري است و نگرش ها نمي توانند در دوره هاي گوناگون يكسان و يكسو باشند. هر نسلي با اتكا به ميراث گذشتگان و نويافته هاي زمانش به بازكاوي عالمانه گذشته مي پردازد. از اين رو تاريخ نگاري را مي توان جست و جوي مستمر و دنباله دار دانست؛ جست و جويي بدون «حرف آخر». هر چند تاريخ نگاران از موضع داناي كل بر تحقيقات خود نقطه پايان مي گذارند، اما خوب مي دانند كه وظيفه تحقيقي آنان محدود به دارايي هاي اسنادي شان بوده است و نه بيشتر. بنابراين تاريخ، براي دوباره نوشته شدن تعصبي از خودنشان نمي دهد. اگر مروري گذرا بر سير انتشار اسناد در ده سال گذشته كنيم، كمتر روزي را مي يابيم كه شاهد بيداري سندهاي خفته دربايگاني ها نباشيم. فارغ از نقد و نظرهايي كه نسبت به اين بيدارباش ابراز مي گردد، منابع نويافته، مساحت چشمگيري فراروي پژوهش هاي تاريخي گسترده است، به نحوي كه فرا رسيدن دوره ي تازه اي از تاريخ نگاري در آينده نزديك، حتمي به نظر مي رسد. ما اين اقبال را يافته ايم كه با چشماني غير مسلح واز فاصله اي نزديك پديده «كشف تاريخي» را رصد كنيم.
از سوي ديگر دگرگونيهاي بزرگ اجتماعي، همچون انقلاب، پيامدهاي گونه گوني دارند. از آن شمار است برانگيخته شدن ميل مورخان به نگارش رويدادهايي كه به انجام يك حكومت و آغاز حكومتي ديگر منجر گشته. انقلاب اسلامي نيز بنا به طبع دگرگون ساز خود چنين خواستي را در ضمير تاريخ نگاران ايران و جهان پديد آورد و به فراخور دانش، علاقه و تخصصشان، آنان را وادار به اين واكنش طبيعي كرد. از آن جا كه نوشتن از رخدادهاي تاريخي توقف ناپذير است، سير تاريخ نگاري درباره انقلاب اسلامي از ابتدا تاكنون و از حال به آينده در جريان است.
پس از فرونشستن غباري كه از جدال بين مردم و حكومت پهلوي برخاسته بود، آن چه به چشم مي خورد روايت ناظران خارجي براساس مشاهدات يا تحليلهاي سياسي ـ اجتماعي بود. منابعي چون «غرور و سقوط: آنتوني پارسونز»، «مأمورت در ايران: ويليام سوليوان» و «درون انقلاب ايران: جان.دي. استمپل»، با تكيه بر حضور نويسنده در ايران و ارتباط با مقامات بلند پايه كشور و كتابهايي چون «اسرار سقوط شاه: زبيگنيو برژينسكي» يا «همه سقوط مي كنند: گري سيك» با آگاهي از مناسبات سياسي در هيئت حاكمه دولت امريكا، بر پايه مشاهدات منتشر شدند. منابع ديگري چون «ايران عصيانگر: پل بالتا وكلورين رولو»، «ايران، انقلاب به نام خدا: كلربريز و پيربلانشه» نيز از چنين ماهيتي برخوردار بودند، اما اين ناظران پيش از آن كه كارگزاران سياسي كشور متبوع خود باشند، نماينده رسانه ها و نويسندگان وسايط (وسايل) ارتباط جمعي بودند. در همين دوره منابع ديگري نيز پديد آمدند كه مبناي نگارش آنها تحليل گزارشهاي تاريخي با عطف به گذشته نه چندان دور ايران بود: «ديكتاتوري و توسعه سرمايه داري در ايران: فرد هاليدي» يا «ريشه هاي انقلاب: نيكي . آر. كدي».
برخي از مقامات ايراني حكومت شاه، ضلع ديگري از تاريخ نگاري اين دوره را ترسيم كردند كه بيشتر آنها بر بنياد مشاهده يا آگاهي مستقيم استوار بود: «سقوط شاه: فريدون هويدا»، «خدمتگزار تخت طاووس: پرويز راجي» و «اعترافات ژنرال: عباس قره باغي». بر همين مبنا، تعدادي كتاب از راويان ايراني نيز منتشر شد كه يا روايتگر رويدادهاي منطقه اي بودند: «انقلاب اسلامي مردم مشهد: رمضانعلي شاكري»، «يادواره نهضت اسلامي يا چهره انقلاب در اصفهان: سيد حسن نوربخش» يا حكايتگر رخدادهاي كل كشور: «حماسه هاي ملت به رهبري امام خميني« ولي الله نوري تويسركاني» و يا خود نگاشته هايي كه براي نخستين بار رخ مي نمودند:«خاطرات سياسي: محمد محمدي ري شهري». در اين بين مجموعه سه جلدي «بررسي و تحليل از نهضت امام خميني: سيد حميد روحاني» را به نسبت زمان خود بايد مهمترين منبع تحقيقي داخلي كشور برشمرد. تاريخ نگاري انقلاب اسلامي بيشتر دهه 60 شمسي را در چنين فضايي گذراند. و اگر نبود سلسله كتابهاي «اسناد لانه جاسوسي» يا جلد دوم «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي»، اين دوره را بايد دوره خاموشي سندها بناميم. در دهه هفتاد رويكرد تازه اي از تاريخ نگاري آغاز شد كه نشأت گرفته از قالبي نو يا بهتر بگوييم، قالبي باز يافته بود: تاريخ شفاهي. البته در دوره نخست استثنائاتي چون «ناگفته ها: مهدي عراقي» وجود داشت، اما در برهه اخير، نهادهايي كه سازمان يافته به اين شيوه پرداختند قابل توجه است:«بنياد تاريخ انقلاب اسلامي»، «دفتر ادبيات انقلاب اسلامي حوزه هنري» و «مركز اسناد انقلاب اسلامي». در خارج كشور نيز چنين مراكزي با كمك شركتهاي بزرگ اقتصادي و حمايت برخي دانشگاهها، با موضوع عام تاريخ معاصر ايران شكل گرفت كه مهمترين آنها «تاريخ شفاهي دانشگاه هاروارد» است. انگيزه هاي داخلي براي توسعه چنين امري را بايد در چهار عامل جست و جو كرد: 1ـ تجربه توليد كتابهاي مرتبط با دفاع هشت ساله كه برپايه خاطرات فراهم آمده بودند؛ 2ـ شكستن جو امساك و خودداري از بيان خاطرات نزد مبارزان سياسي دهه هاي چهل و پنجاه؛ 3ـ ايجاد رقابت كاري بين سازمانها؛ 4ـ استقبال مخاطبان از اين نوع روايت تاريخي.
اگردهه شصت با ثقل منابع ترجمه اي درباره انقلاب اسلامي سپري شد، دهه هفتاد با ورود كتابهايي كه براساس تاريخ شفاهي تدوين شده بودند، با تعادل در توليد منابع خارجي و داخلي به انتها رسيد. مضاف بر اينكه خاطرات خود نگاشت همچون «زواياي تاريك: جلال الدين فارسي»، «خاطرات آيت الله خلخالي»، «دوران مبارزه: علي اكبر هاشمي رفسنجاني» حضور ملموسي در اين دوره پيدا كردند؛ و بر شمار منابع تحقيقي اعم از گزارشي ـ تحليلي چون «مقدمه اي بر انقلاب اسلامي: صادق زيبا كلام»، «تاريخ سياسي معاصر ايران: سيد جلال الدين مدني»، «تاريخ سياسي بيست و پنج سا له ايران: غلامرضا نجاتي» و پژوهشهايي در قالب روزشمار، مانند «تقويم تاريخ انقلاب اسلامي»، «روزشمار انقلاب اسلامي» و «انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك» افزوده شد و بُعد تازه اي به تاريخ نگاري انقلاب اسلامي بخشيد.
دهه هشتاد را بايد دهه زبان گشايي اسناد و دوره سوم تاريخ نگاري انقلاب اسلامي دانست. با اين كه سير توليد منابع براساس تاريخ شفاهي از اوايل دهه هشتاد اوج گرفت، و بنياد انتشار اسناد در نيمه دوم دهه هفتاد گذاشته شد، اما حضور كتابهاي اسنادي در چند سال اخير بهت انگيز بوده است. شايد مورخان در هيچ برهه اي با اين حجم از مواد خام رو به رو نبودند. در اين بين نقش «مركز بررسي اسناد تاريخي» با انتشار حدود 160 جلد كتاب و «اداره كل آرشيو، اسناد و موزه دفتر رئيس جمهور» با حدود 30 كتاب سندي يا د كردني است. اگر فراهم شدن ساز و كارهاي ارائه اسناد در سازمانهايي چون «مركز اسناد انقلاب اسلامي»، «سازمان اسناد ملي ايران»، «وزارت امور خارجه»، «مجلس شوراي اسلامي»، «مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي» و «مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران» را نيز مد نظر قرار هيم، پژوهشگران تاريخ انقلاب اسلامي و جستجوگران زمينه هاي آن در دوره معاصر، برهه مناسبي را از جهت سهولت دستيابي به منابع دست اول پشت سر مي گذراند.
نسل امروز در حال نگارش پيشينه خود است؛ هم به دليل وجود پرسش هاي نو و هم به جهت دست يابي به مدارك جديد. اين نسل هر چند مانند نياكان تاريخ نگار خود نخواهد توانست نقطه پايان بر تحقيقات خود بگذارد، اما اين توفيق را يافته است كه در «كشف تاريخي» دوران معاصر شركت كند و پژوهشهاي خود را با براهين تازه و از منظري به پهناي همه منابع به نسل آتي بسپارد.

اظهارات محمد جواد مرادي نيا گروه تاريخ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)
مروري كوتاه بر كارنامه تاريخ نويسان ايراني تا مقطع انقلاب مشروطه، بيش از هر چيز گوياي يك واقعيت در عرصه تاريخ نگاري است و آن در انحصار بودن كتابت وقايع براي يك يا چند كاتب رسمي و نوعاً مورد حمايت ارباب قدرت است. از اين رو تعجب نداردكه ادوار مختلف تاريخ ايران عمدتاً از يك روايت رسمي بيش تر برخوردارنيست و حتي اگردويا چند نفر نيز همزمان دست به قلم برده اند محصول كارشان سخت مشابه و نزديك به يكديگر است. اين تازه در حالي است كه اصولاً تاريخ نگاري ايران بعد از اسلام پيشرفت قابل ملاحظه اي نسبت به قبل كرده و متون متعددي پديد آمدند.
مردان قلم ايران از ابن مقفع گرفته تا بيهقي و ابن بلخي و عطا ملك جويني و رشيد الدين فضل الله و اسكندر بيك منشي و... همه نامداراني بودند كه خدمت سلطان يا حاكم وقت را به جا مي آوردند كه البته با حسن استفاده از موقعيت خويش كار بزرگ ثبت وقايع و حوادث دوران خود را نيز سامان مي دادند. نتيجه آن كه ابن مقفع در قرون دوم هجري به توفيق نگارش «سير ملوك عجم در تاريخ و آداب ملوك عجم» نايل آمد، ابوالفضل محمد ابن حسين بيهقي مشهور به دبير در قرن پنجم كتاب سترگ و ارجمند «تاريخ مسعودي» را پديد آورد، ابن بلخي در قرن ششم فارسنامه را نوشت، علاءالدين عطا ملك جويني «جهانگشا» را تحرير كرد، رشيد الدين فضل الله موفق به نوشتن جامع التواريخ شد، عبدالله ابن فضل الله شيرازي، تاريخ وصاف، اسكندر بيك تركمان، عالم آراي عباسي و ... را پديد آوردند؛ تاريخ نگاراني كه يا دبير بودند يا وزير، يا منشي و يا مستوفي. و تاريخ هايي كه نوشتند يا به فرمان پادشاهي و اميري بود و يا تقديم به سلطاني مي شد.
پس به طور طبيعي رواياتي شكل مي گرفت كه اولاً تنها روايت از تاريخ آن دوره محسوب مي شد و ثانياً با نظرگاه قدرت غالب معمولاً تعارض نداشت. هر چند در اين ميان استثناء هايي نيز قابل رؤيتند مانند ابن عربشاه كه «عجايب ا لمقدور في نوائب تيمور» را در نيمه اول قرن نهم نگاشت و در آن سياست داخلي و خارجي تيمور را برخلاف مورخان متمل و چاپلوسي چون شرف الدين علي يزدي به باد انتقاد گرفت و يا فضل الله ابن روزبهان خنجي، صاحب «عالم آراي اميني» كه كتابش سراسر انتقاد و اشكال است از حكومت صفوي و پادشاهي شاه اسماعيل صفوي. اما بايد دانست كه اينها صرفاً استثنائاتي در كتابت تاريخ ايرانند و بايد حساب آنها را از نظام كلي تاريخ نگاري كشورمان جدا كرد.
در اين تواريخ رد پاي گروههاي مختلف مردم، نقش آنان در گردش چرخهاي جامعه، جلوه هاي اجتماعي زندگي عامه، وضعيت و ديدگاههاي ناراضيان.... كمتر ديده مي شود و آنچه پررنگ است و به وفور يافت مي گردد دستورات و اعمال و فتوحات شاهان و شاهزادگان و ديگر ارباب قدرت است و بس.
چهارچوب اين نظام تاريخ نگاري در عرصه مشروطه ترك هايي برداشت و افرادي خارج از دسته تاريخ نگاران رسمي و حرفه اي نيز قدرم به عرصه ثبت وقايع گذاشتند تا متون تاريخي ما از يكدستي و يك نواختي كمي فاصله بگيرند و باب تازه اي در اين حرفه گشوده شودو نتيجه آن كه افرادي از سطوح مياني جامعه همچون ناظم الاسلام كرماني، يحيي دولت آبادي، شريف كاشاني ، احمد كسروي، محمد تقي بهار و ... دست به كار واقعه نگاري شده و كتابهايي نظير تاريخ بيداري ايرانيان، حيات يحيي، واقعات اتفاقيه در روزگار، تاريخ مشروطه، تاريخ احزاب سياسي و ... شكل گرفته و به جمع آثار مكتوب تاريخ ايران پيوستند.
اما تاريخ نگاري انقلاب اسلامي چيز ديگري است و ويژگي هاي منحصر به فردي دارد كه در تمام طول تاريخ نگاري ايران مشابه و بديلي براي آن نمي توان يافت كه به نظر نگارنده مهمترين آنها انبوه نويسي و متعدد نگاري است.
انبوه نويسي بدين معنا كه حجم «كمي» مطالبي كه در سي سال اخير پيرامون انقلاب اسلامي نوشته شده در تمام طول تاريخ ايران سابقه نداشته و كاملاً بي نظير است، هر چند نگارنده آمار دقيقي از ميزان كتاب ها و مقالات تاريخي كه درباره اين موضوع نوشته شده در دست ندارد.
و متعدد نگاري به اين معنا كه هر چند از انقلاب اسلامي نيز روايتي تقريباً رسمي شكل گرفته است اما جاي روايت هاي غير رسمي نيز هرگز تنگ نشده و انبوهي از روايت هاي مختلف و بعضاً متعارف نيز بر صفحه تاريخ ثبت شده است. در تاريخ نگاري انقلاب اسلامي، قلم هاي فراواني بي آن كه دستور و فرماني از جايي صادر شود به حركت درآمده بر صفحه كاغذ لغزيده و زاويه اي از اين پديده سترگ تاريخ ايران را واكاويده اند.
صاحبان اين قلم ها نيز الزاماً تاريخ نگاران حرفه اي نبوده و براي چنين امري تربيت نشده اند بلكه عمدتاً خود در گوشه اي و صحنه اي از اين قيام همه گير حضور داشته و يا بر حادثه اي شاهد و ناظر بوده اند، لذا هر يك، تكه و قطعه اي از اين آينه را بازسازي كرده تا به يمن قرار گرفتن در كنار ساير قطعات، تصوير كامل «واقعه بزرگ» بازتاب يابد.
آناني كه در ثبت و ضبط تاريخ انقلاب حركتي كرده اند، الزاماً گامهايي همسو نيز برنداشته اند و تفاوت نگاهها وآراء لابلاي سطور كتب آنان به روشني هويداست، دامنه اين تنوع حتي به جايي مي رسد كه آثار مقامات و مسئولين رژيم پهلوي (به عنوان يكي از دو طرف درگير در ماجراي انقلاب) را نيز در بر مي گيرد: اين بدان معني است كه مخاطبان تواريخ انقلاب صرفاً با نوشته هاي اصحاب انقلاب روبرو نيستند بلكه اين امكان نيز برايشان فراهم است كه حرف و سخن سران و ابستگان رژيم پيشين از شخص شاه گرفته تا برخي نخست وزيران، وزيران و مديران عالي، مياني و سطوح پايين را نيز بشنوند. از اين گذشته روايات متعددي نيز وجود دارد كه ارباب آنها نه در صف انقلابيون بوده و نه در شمار پهلويان و آن خاطرات و نوشته هاي اعضا و هواداران گروههايي است كه بعضاً و در مقاطعي سنگي به رژيم پيشين نيز پرانده اند اما پس از پيروزي انقلاب مسير خود را جدا كرده اند.
برفهرست بلند بالاي تواريخ انقلاب اسلامي بايد مكتوبات و منشورات محققين و پژوهشگران غير ايراني را هم كه تعدادشان كم نيست افزود. هر چند حاصل كار اين تاريخ پژوهان را نمي توان «كتاب تاريخ» خواند، اما به دليل برخورداري برخي از آنان از اسناد و اطلاعات تازه، آنان را نيز مي توان با تسامح در شمار متون تاريخي انقلاب محسوب داشت.
انتشار «اسناد انقلاب» نيز كه مرحله مقدماتي تاريخ نگاري به حساب مي آيد و در سال هاي پس از انقلاب آغاز و به شكل چشمگيري وسعت يافته است هم به كمك تاريخ نگاري انقلاب شتافته و موجبات تابش نور و روشنايي به زواياي تاريك «واقعه عظيم» را فراهم ساخته است.
بدين سان در آستانه سي امين سال پيروزي انقلاب اسلامي مشاهده مي شود چند نگاري و انبوه نويسي به غناي نسبي تاريخ انقلاب اسلامي و برجسته شدن آن در قياس با قرن ها تاريخ نگاري ايرانيان انجاميده است. هر چند انتشار خاطرات، اطلاعات و اسناد جديدتر در آينده دور از انتظار نيست.
اظهارات حجت الاسلام والمسلمين روح الله حسينيان رئيس مركز اسناد انقلاب اسلامي
شايد بهترين تعريف را امام خميني از تاريخ نگاري انقلاب اسلامي بيان داشته اند. ايشان در پيامي كه به مناسبت شهادت عده اي از مردم مشهد، رفسنجان و جهرم در پنجم مرداد 1357 قبل از پيروزي انقلاب ارسال كردند فرمودند: لازم است براي بيداري نسل هاي آينده و جلوگيري از غلط نويسي مغرضان، نويسندگان متعهد با دقت تمام به بررسي دقيق تاريخ اين نهضت اسلامي بپردازند و قيام ها و تظاهرات مسلمين ايران را در شهرستان هاي مختلف با تاريخ و انگيزه آن ثبت نمايند تا مطالب اسلامي نهضت روحانيت سرمشق جوامع و نسل هاي آينده شود.
در اين پيام امام خميني چند نكته را متذكر مي شوند كه جنس و فصل تاريخ نگاري انقلاب اسلامي ايران را بيان مي كنند.
اول اينكه تاريخ نگاري بايد هدف دار باشد و آن بيداري نسل هاي آينده، و اينكه انقلاب اسلامي سرمشق جوامع باشد.
دوم بايد تاريخ نگاري انقلاب در اولويت قرار گيرد تا ديگران غلط نويسي نكنند.
سوم نويسنده بايد متعهد باشد اهل دقت باشد و تنها حوادث پايتخت را در نظر نگيرد و اينكه ديدي فرا شمول و ايران نگر داشته باشد تا به حوادث شهرستان ها نيز نظر داشته باشد.
چهارمين موضوع مهم اين است كه روح انقلاب اسلامي را درك كند و به اصطلاح امام «انگيزه آن را ثبت نمايد» اين انقلاب يك تجسم و كالبد داشت و آن حوادث بود و مهم تر روح آن بود كه همان اسلام و نقش معنوي بود و نويسنده بايد هم كالبد شناس باشد هم روح شناس.
بنابراين تاريخ نگاري انقلاب اسلامي را مي توانيم به تاريخ نگاري هنرمند، متعهد، ايران شمول و روح نگر يا انگيزه شناس تعريف كنيم .
ويژگي تاريخ نگاري انقلاب اسلامي درك عميق از جريانات، حوادث، رهبري، اسلام، مرجعيت، ولايت مردم، ايثار، شهادت و بهشت و خداست. تا كسي دركي عميق از اين مفاهيم نداشته باشد اصولاً حوادث براي او قابل تحليل نيست؛ لذا به بي راهه مي رود، كسي كه نقش خداوند را درتاريخ نمي فهمد وقتي به مردم با دستان خالي در مقابل رژيمي قدرتمند و حمايت هاي قدرت هاي بزرگ مي رسد نمي تواند پيروزي را درست تحليل كند. به همين جهت مذبوحانه تلاش مي كند تا پيروزي را به خواست ابرقدرت ها نسبت بدهد. آن كسي كه معناي تقليد و تبعيت شيعيان از مرجع و ولي را درك نمي كند ناچار است به دنبال عوامل اقتصادي و سياسي و امثال اينها بگردد و سرانجام مردم را به مسحور شدن در مقابل كاريزماي امام خميني متهم كند.
نهضت امام خميني موجب شد تا حاشيه نويسي به متن تاريخ نگاري تبديل شود. لااقل چند تحول عظيم در دوران معاصر يعني نهضت تنباكو، نهضت مشروطه و نهضت ملي شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامي توسط نيروهاي مذهبي شكل گرفته و اين تنها نيروهاي مذهبي بوده اند كه نقش داشته اند هر چند ديگران هم حضور داشته اند، ولي نقش اصلي كه با حركت و اعتراضش يا با مهارتش در جامعه تحول مي آفريد نيروهاي مذهبي و در رأس آن رهبران مذهبي بودند. تنها آنها مي توانستد جامعه را بسيج كنند، خواست ها را تبديل به خواست ملي كنند؛ با اين همه تاريخ نگاري توسط نيروهاي چپ يا راست شكل گرفته است و آنها عملاً سعي كرده اند نقش نيروهاي مذهبي و مذهب را در حاشيه يا به فراموشي بسپارند؛ ولي بعد از انقلاب اسلامي يك بار ديگر به تاريخ تحولات نگريسته شد و مشخص شده نيروهاي مذهبي در متن بوده اند و بايد نقش آنها در متن تاريخ قرار گيرد. بنابراين تاريخ نگاري انقلاب اسلامي از حاشيه نويسي به متن نويسي تبديل شده است.
همه ي نهضت ها بار ديگر مورد بازخواني قرار گرفتند و مشخص شد كه نيروهاي مذهبي نقش اول داشته اند و ديگران از حركت آن ها فرصت طلبي كرده اند. خصوصاً پيش از بازخواني نهضت ملي شدن صنعت نفت مشخص شد اصولاً نيروهاي مذهبي بودند كه ملي شدن نفت را تا مرحله قانوني رهبري كردند و تسريع نمودند و ديگران تا اواخر نهضت يا مخالف بودند يا موافق نبودند، بلكه بعد خود را با امواج مردمي همنوا كردند.
مهم ترين مانع تاريخ نگاري انقلاب اسلامي لايحه هاي فكري است كه بين اقشار مختلف شكل گرفته است. لااقل دو قرن تحولات يا توسط درباريان وابسته به پهلوي نوشته شده و يا ملي گراياني كه چندان با نيروهاي مذهبي موافقت نداشتند يا چپگراياني كه با نيروهاي مذهبي در رقابت و تضاد بوده اند. مجموعه ي نگارش اينها تأثير خود را در دانشگاه ها، مدارس و رسانه ها داشته است. تغيير اين نگرش سخت است؛ ولي با پي گيري و منطق اميد فراواني به پيروزي داريم.

بسیجی بازدید : 156 یکشنبه 04 دی 1390 نظرات (0)

جمهوري اسلامي ايران در طي سال هاي استقرار خود با دشمنان داخلي نيز پنجه در پنجه بود كه واقعه كردستان خوزستان تركمن صحرا و بلوچستان از جمله آنهاست. دشمنان از هيچ تلاشي براي مقابله با ملت ايران چه در بعد داخلي و چه در بعد خارجي فروگذار نشدند.انقلاب اسلامي ايران به لحاظ ماهيت اسلامي استكبارستيزي و مردمي خود همواره پس از پيروزي در معرض تهديدات و فتنه هايي قرارا داشته اما با اتكاي به خدواند متعال و نيروي عظيم مردمي اين گردنه ها را يك به يك به سلامت طي كرده و توانسته در دهه چهارم خود صادر كننده اين تفكر باشد. آنچه كه امروز در لبنان مصر تونس يمن عراق و افغانستان در مورد مبارزه با غرب و گسترش موج اسلام خواهي در منطقه مواجه ايم در واقع اثرات غيرقابل انكار انقلاب اسلامي است كه در دل و جان ملت هاي منطقه نفوذ كرده و راه خود را براي فتح قله ها تا زمان ظهور منجي طي خواهد كرد.

پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357/1979 عملا نقش و توسعه نفوذ غرب در منطقه و استيلاي آنها بر منابع گسترده خاورميانه را با تهديداتي مواجه كرد. تاكيد انقلابيون بر اين نكته كه قدرت هاي شرقي و غربي ديگر نمي توانند در امورات ايران دخالت كنند و در كنار آن بحث صدور انقلاب اسلامي اين زمينه را براي غرب فراهم كرد كه براي مقابله با انقلاب اسلامي ايران درست به ترفندهايي بزند. اين امر از آغاز در دخالت ها و شيطنت هاي سفارت خانه هاي خارجي و به ويژه سفارت ايالات متحده آمريكا به وضوح ديده شد. از طرف ديگر تاكيد جمهوري اسلامي ايران بر غير مشروع بودن رژيم جعلي اسراييل غرب را با اين معضل تامين امنيت اين رژيم مواجه كرد. حمايت هاي معنوي جمهوري اسلامي ايران از ملتهاي بي دفاع فلسطين و لبنان آنها را براي مقابله همه جانبه با اين رژيم آماده كرد كه نتايج آن را در سال هاي اخير به وضوح مشاهده كرديم.
بسط نفوذ ايران در منطقه و از طرف ديگر مشكلات داخلي و عدم دولت سازي اين زمينه را براي دشمنان فراهم آورد تا از هر دستاويزي براي مقابله با انقلاب ملت ايران فروگذار نباشند. كودتاي هوايي نوژه از جمله اين اقدامات بود كه با كشف و خنثي سازي راه به جايي نبرد. واقعه طبس ترورهاي منافقين و ماجراي رييس جمهور عزل شده زا جمله ديگر فتنه هايي بوده كه انقلاب جوان ايران با آنها مواجه بود. اما تدبير امام خميني و حمايت هاي مردم اجازه نداد كه دشمنان از اين طريق طرفي بندند. اصلي ترين حربه دشمنان انقلاب جنگ تحميلي 8 ساله بود كه با تجهيز ماشين جنگي صدام روي داد. 8 سال بر سر اين ملت بمب و موشك باريد و بسياري از سرمايه هاي ملت ايران و عراق به علت جهل حاكم وقت عراق از بين رفت و امروز نيز شاهديم كه عاقبت اين دشمنان چه شد.
جمهوري اسلامي ايران در طي سال هاي استقرار خود با دشمنان داخلي نيز پنجه در پنجه بود كه واقعه كردستان خوزستان تركمن صحرا و بلوچستان از جمله آنهاست. دشمنان از هيچ تلاشي براي مقابله با ملت ايران چه در بعد داخلي و چه در بعد خارجي فروگذار نشدند. اما چون اراده ملت ايران را هدف قرار داده بودند ره به جايي نبردند. تفكر بالاي ملت ايران و توان آنان در شناسايي مشكلات و نقاط ضعف به همراه تدبير رهبري ( چه در زمان امام و چه در زمان آيت الله خامنه اي) اين زمينه را فراهم آورد كه كشور از هر گزندي در امان باشد. مشكلات دوران اصلاحات و همزمان با آن بحث هاي مربوط به پرونده هسته يي كشورمان فشار ةاي مصاعفي بر ملت از طرف غرب را باعث شد. آخرين تلاش غرب براي به اصطلاح سرنگوني جمهوري اسلامي ايران را نيز در جريان انتخابات رياست جمهوري سال گذشته شاهد بوديم. باز هم همگان ديدند كه ملت چگونه دوشادوش رهبري خود توانست با اين مشكل نيز درافتد و آن را به خاك بمالد.

اين مسايل تنها گوشه اي از مشكلات ايران در طي سال هاي پس از پيروزي انقلاب است كه اگر بخواهيم ماجراي ساختگي ميكونوس ماجراي آميا (كه هيچگاه اثبات نشد) هواپيماي لاكربي و... را به آنها بي افزاييم كتابي بس مطول از فجايع غرب در ايران خواهد شد. امروز نيز اين فتنه ها در قالب پرونده هسته ايي و ماجراي دادگاه رفيق حريري به نوعي ديگر دنبال مي شود اما بايد اين بار نيز منظر بود و عظمت انقلاب و ملت ايران را مشاهده كرد.

بسیجی بازدید : 178 یکشنبه 04 دی 1390 نظرات (0)

عده اي از صاحب نظران غربي معتقدند ، حساسيت آموزه هاي ايدئولوژيكي شيعه زماني بيشتر خواهد شد كه موقعيت هاي ژئوپلتيكي شيعه هم در نظر گرفته شود . ژئوپلتيك شيعه به مفهوم امتداد جغرافياي سياسي شيعه در كشورهاي مختلف خاورميانه بزرگ با هارتلند ايران است . (14) در واقع ، كمربندي از تشيع ، حيات اقتصادي ، استراتژيكي و تاريخي اسلام را در بر مي گيرد و بخش هايي از لبنان ، سوريه ، عراق ، عربستان ، كويت ، بحرين ، ايران ، افغانستان ، پاكستان و هندوستان را مي پوشاند . اين كمربند كه در كشورهاي مختلف به اكثريت و اقليت شيعه تقسيم مي شود ، خود دنيايي است كه تأثيرات گوناگون در آن به سرعت انتقال مي يابد . (15)

از طرفي با توجه به خصوصيات ژئوپلتيكي كشورهاي واقع در حوزه ژئوپلتيك شيعه ، ساختار طبيعي و انساني ژئوپلتيك شيعه ، صفاتي را به آن بخشيده كه به منزله يك واحد كاركردي فعال و مؤثر در نظام جهاني عمل مي كند . صفاتي نظير منابع ، جمعيت ، طرز قرارگيري ، موقعيت جغرافيايي و نظاير آن ، منطقه را در مسائل مهم جهاني نظير انرژي ، عمليات و راهبرد نظامي ، انديشه ديني ، امنيت بين المللي ، تجارت جهاني و ... درگير نموده است .

براي مثال شيعيان خليج فارس در منطقه بسيار حساسي از نظر جغرافياي سياسي قرار دارند . خليج فارس به منزله مهم ترين و بزرگ ترين مخزن نفتي جهان نقش تعيين كننده اي در سرنوشت اقتصادي جهان دارد . با اين حال اهميت اين منطقه صرفا در وجود منابع گسترده نفتي و معدني آن خلاصه نمي شود و نقش سياسي منطقه خليج فارس با توجه به اهميت ايدئولوژيكي ، ارتباطي ، ژئواكونوميك و ژئواستراتژيك آن متبلور و آشكار است .

نگاهي به شرايط اقتصادي سياسي جمعيتي شيعيان منطقه روشن مي سازد كه به غير از ايران در هيچ كشوري قدرت مطلق در دست شيعيان نيست و اكثر آنها در وضعيت نابسامان اجتماعي زندگي مي كنند ، به نحوي كه حتي از داشتن يك زندگي معمولي محروم گشته اند و در بيشتر اين مناطق با شيعيان همانند شهروند درجه دوم رفتار مي شود و در اكثر كشورهاي منطقه ، اقليت غيرشيعي همواره شيعيان را در معرض انزوا قرار داده اند . همين محروميت هاي همه جانبه اي كه بر شيعيان منطقه اعمال مي شود ، به اعتراض اين اقليت مذهبي انجاميده است . اين اعتراض ها كه به دنبال بالا رفتن سطح آگاهي اجتماعي متبلور شده اند ، روز به روز ابعاد گسترده تري به خود مي گيرند . تاريخ اين منطقه هم بازتاب مبارزات مردمي به ويژه شيعيان در راه رسيدن به آزادي ، استقلال ، حاكميت اسلامي و مشاركت سياسي و اقتصادي است . در اين راستا تحولات منطقه اي و بين المللي ، تأثير فراواني در استمرار اين حركت ها داشته اند ، به ويژه وقوع انقلاب اسلامي ايران ، افق هاي تازه اي به روي شيعيان منطقه گشود و آنان را براي مبارزه براي تغيير وضع موجود رهنمون ساخت و اين در حالي است كه دولت هاي منطقه بي توجه به فاكتورهاي جغرافيايي سياسي شيعيان و مؤلفه هاي مثبت جغرافيايي آنها ، به گرايش ها و تعصبات قومي – مذهبي متكي هستند . جداسازي شيعيان از ديگر گروه ها و جمعيت ها و در انزوا قرار دادن ، و هم چنين عدم مشاركت آنان در قدرت و حاكميت كشور ، نمود بارز بي توجهي به جنبه هاي مختلف جغرافيايي سياسي از سوي دولت هاي منطقه به شمار مي آيد . (16)

در چنين فضايي با توجه به اين كه مؤلفه هاي مثبت جغرافيايي شيعيان منطقه ، ظرفيت هاي بالقوه فراواني براي ايفاي نقش آنان فراهم آورده است ، تأثير بينش انقلابي ايران بر كشورهاي منطقه مي تواند ظرفيت هاي بالقوه را بالفعل سازد و منافع كشورهاي منطقه و به تبع آن منافع قدرت هاي غربي را به مخاطره اندازد.

با توجه به مطالب فوق به نظر مي رسد صرف نظر از تعارض آموزه هاي شيعه با مدرنيته غرب ، موقعيت جغرافيايي آنان نيز در تضاد با منافع جهان صنعتي بوده و بنابراين بيش از پيش ، حساسيت اين كشورها را برانگيخته است . در اين راستا منافع آنها در منطقه به مهار نيروي ژئوپلتيك شيعه بستگي دارد . البته براي غرب ، موقعيت شيعيان ايران با ساير شيعيان در ساير قسمت هاي ژئوپلتيك شيعه فرق دارد . ايران تنها كشوري است كه شيعيان ، اكثريت غالب آن را تشكيل مي دهند . در دو يا سه كشور ديگر نيز تعداد شيعيان زياد است و در ساير نقاط جهان اسلام شيعيان در اقليت هستند . (17)



اما با اين حال غرب به اين نكته هم توجه دارد كه به جز ايران ، در ساير نقاط ، شيعيان توسط دولت هاي منطقه در فقر و محروميت نگه داشته شده اند ، از اين رو به وضعيت خود معترض هستند و هر گونه تغيير در شرايط سياسي كشورهاي اين حوزه ، زمينه حاكميت كامل و يا نسبي شيعيان را فراهم خواهد كرد .

از طرفي جمعيت شيعه عرب به لحاظ استراتژيكي در قلب بزرگ ترين منطقه نفت خيز خاورميانه و در عرض شاهراه هاي نفتي خليج فارس قرار دارند . با توجه به اين موضوع ، فولر در كتاب شيعيان عرب ، مسلمانان فراموش شده بيان مي كند كه از بعد نظري ، شيعيان عرب به همراه ايران مي توانند بيشتر منابع نفتي خليج فارس را تحت كنترل خود در آورند . (18)

شايد آگاهي از اين مسئله باعث شده كه آمريكا در عراق تدابير خاصي اتخاذ كند ، چرا كه در عراق شيعيان از برتري نسبي در دولت جديد برخوردار شده اند و اين حضور در چهارچوب حساسيت غرب نسبت به ژئوپلتيك شيعه قابل تحليل است .


استراتژي غرب در قبال انقلاب اسلامي

در طول سده بيستم ، مركزيت جغرافياي فرهنگي – عقيدتي ( ژئوايدئولوژي ) ، جغرافياي سياسي( ژئوپلتيك ) ، جغرافياي راهبردي – امنيتي ( ژئواستراتژيك ) در قاره اروپا و جغرافياي اقتصادي ( ژئواكونوميك ) ، در منطقه خاورميانه قرار داشت . اما حوادثي از جمله پيروزي انقلاب اسلامي و تبعات آن ، فروپاشي شوروي و آثار آن و مسئله نفت و تأثيرات جهاني آن باعث شده تا قبله عالم فرهنگي ( عقيدتي ) ، سياسي ، اقتصادي نظام بين الملل دچار تغيير و تحول بنيادين شود و قبله عالم نوين در سده 21 منطقه خاورميانه و جهان اسلام قرار گيرد ، به طوري كه بازيگران خرد و كلان تلاش مي نمايند تا جايگاه و رويكرد خويش را در قبال اين مركزيت عقيدتي سياسي امنيتي اقتصادي جهان تبيين و مشخص نمايند .(19)

در اين راستا ، در حال حاضر نخبگان و سياست گذاران غربي ، علاوه بر سه عامل امنيت ، سياست و اقتصاد ، موضوع اسلام و يا قرائت خاصي از آن را به عنوان پايه چهارم برخورد غرب با اين منطقه در نظر دارند . (20)

در چنين فضايي ايران به منزله قبله عالم سياسي امنيتي اقتصادي در منطقه مورد توجه بوده ، و پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، بعد عقيدتي نيز بدان اضافه شده است ، به طوري كه نو محافظه كاران آمريكا نيز به اين امر تصريح نموده اند كه ايران مهم ترين و اصلي ترين عنصر در خاورميانه و جهان اسلام است ؛ چرا كه نحوه استقرار و حاكميت فرايند تعامل خدا و انسان در نظام ، حكومت ، سياست و اجتماع كه در جمهوري اسلامي ايران مورد آزمايش است ، در آينده تعيين كننده خواهد بود . (21)

به اين ترتيب تلاش براي ايجاد تغييري اساسي در انقلابي كه به صورت يك قدرت ژئوپلتيكي يكپارچه عمل مي كند ، براي غرب امري حياتي به نظر مي رسيد ، در اين راستا اهميت ايران در تجميع و متمركز كردن ايدئولوژي اسلامي و قرار دادن آن در مخالفت مستقيم با غرب سكولار و دولت هاي خاورميانه وابسته به آمريكا نهفته است . لذا غرب براي مقابله با انقلاب اسلامي ، كه هم از زوايه منافع ملي و اهداف سرزميني و هم از بعد اهداف جهان شمول اسلام و باورهاي ارزشي فراگير ، با ادعاي قيادت جوامع بشري از سوي غرب به معارضه و ستيز بر مي خيزد نياز به بازنگري سياست هاي تهاجمي خود داشت . در اين بازنگري غرب به سه استراتژي باري تغيير ج . ا . ا و زوال انقلاب اسلامي دست يافت : (22)

1. استراتژي سياسي – نظامي ؛

2. استراتژي سياسي – اقتصادي ؛

3. استراتژي سياسي – فرهنگي .

از ديدگاه نظريه پردازان غرب ، استراتژي سياسي فرهنگي از اهميت ويژه اي برخوردار است و در حقيقت عصاره همه سياست ها به شمار مي رود . محور استراتژي مذكور ، ايجاد تغييرات از طريق فروپاشي ارزش هاي انقلاب اسلامي و تعديل ايدئولوژيك اسلام است ، يعني همان شيوه اي كه نظام ج . ا . ا نيز در معارضه با رژيم سلطنتي و سلطه سياسي – فرهنگي غرب از طريق به كارگيري آن به پيروزي رسيد . (23)

با توجه به مطالب فوق ، امنيت ملي ايران در برابر استراتژي غرب در قالب دو بعد امنيتي قابل تحليل و بررسي است :

بعد نخست ، نظم و ثبات حاكم بر حوزه ژئوپليتك شيعه است . به اين معنا كه هر گونه بي نظمي و بي ثباتي سياسي در حوزه ژئوپلتيك شيعه به بي ثباتي و تهديد امنيت ملي منجر خواهد شد . از طرفي مجاورت جغرافيايي سياسي مي تواند بر روابط كشورها تأثير گذار باشد. به عبارتي يكي از مشخصات كمي و كيفي كشورهاي حياتي ، سطوح اصطكاك اين كشورها و نگراني شديد از وجود همسايگان پر دردسر است . اين همسايگان پر دردسر با رفتارهاي خشونت آميز ، بحران عميق امنيتي ايجاد مي كنند . مجاورت ايران و آمريكا از طريق مرزهاي شرقي ( افغانستان ) و غربي ( عراق ) از اين قاعده مستثني نيست .

بعد دوم در ارتباط با امنيت ايران در حوزه ژئوپلتيك شيعه مربوط به نقش و اهميت عوامل مختلف داخلي در تضمين و تأمين امنيت و ثبات سياسي است . ايران از يك هسته ايراني تشكيل شده كه اطرافش را اقليت هايي ، بعضا با گرايش هاي جدايي طلبانه كم و بيش اظهار شده احاطه كرده اند . اين اقليت ها ، خطوط شكننده و مناطق نفوذ احتمالي براي دشمنان بالقوه را تشكيل مي دهند ، لذا هر گونه بي توجهي نسبت به اقليت هاي غير شيعي در روند سياست گذاري ها موجب تهديد وحدت و يكپارچگي كشور مي شود . هم چنين آگاهي از موقعيت ژئوپلتيكي و آموزه هاي انقلابي شيعه در ايران باعث شده كه آمريكا تمام توان خود را به كار گيرد تا مانع از موفقيت حكومت ايران به منزله الگوي يك حكومت شيعي موفق در منطقه شود و از هر نوع كارشكني براي عدم موفقيت ايران در منطقه استفاده مي كند . اين اقدامات و كارشكني ها در مقاطع مختلف ، اشكال گوناگوني داشته است . انواع تحريم هاي اقتصادي و سياسي ، دامن زدن به اختلافات داخلي ، بي اعتنا كردن مردم براي حمايت از حكومت ، افزايش اختلافات قومي و نژادي چه در داخل و چه در سطح منطقه از جمله ترفندهايي است كه آمريكا براي تحت فشار قرار دادن حكومت در ايران و ايجاد جو ناامني و تشنج در منطقه به كار گرفته است .

هم چنين جنگ رواني و تبليغاتي عليه ايران و ايدئولوژي انقلاب اسلامي در طول دو دهه گذشته همواره در دستور كار سياست مداران غربي قرار گرفته است . به نظر مي رسد اين اقدامات به منظور عقب نشيني ايران از موضع گيري هاي ارزشي در سطح بين الملل ، كاهش نقش منطقه اي و بين المللي ايران ، ممانعت از الگوگيري ديگر ملت ها از ايران و فشار مضاعف بر جريان هاي ناب شيعي و اسلامي طرف دار جمهوري اسلامي و تضعيف كيان اسلام و تشيع صورت مي گيرد .
جمع بندي

وقوع انقلاب اسلامي در ايران پي آمدهايي را در منطقه به دنبال داشت ، از جمله اين كه عوامل مؤثر بر ژئوپليتك منطقه را متحول ساخت و باعث شد غرب از زاويه ديگري به منطقه و عناصر ژئوپلتيك آن توجه كند . در اين راستا ايدئولوژي اسلام ناب و مفاهيم و آموزه هاي انقلابي آن علاوه بر اين كه به منزله رقيب جدي براي ليبراليسم غرب مطرح شد ، به عنوان عاملي ژئوپلتيك نيز نظر بسياري از صاحب نظران غربي را به خود جلب كرد ، به طوري كه شايد بتوان گفت عنصر تشيع در انقلاب اسلامي و ساير حركت ها و جنبش هاي شيعي در منطقه ، ساير عوامل ثابت و متغير ژئوپلتيك منطقه را به لحاظ اهميت ، حساس تر و مهم تر ساخته است .

هر چند محدوديت ها و فشارهاي اقتصادي ، سياسي كه حكومت هاي منطقه بر شيعيان اعمال كرده اند ، موجب شده تا تأثيرات ژئوپلتيكي آنها كاهش يابد ، اما با اين حال با توجه به اين كه والاترين دست آورد انقلاب اسلامي ايران ، تربيت انسان جديدي بود كه قادر به ايستادگي و مقاومت در مقابل ظلم بود ، مي توان گفت اين مسئله با ايجاد يك مبارزه جويي جديد ، بزرگ ترين تهديد براي موضع موجود و ثبات تحميلي غرب بر منطقه بود و نيز براي قدرت هاي غربي كه بر مواضع استراتژيك و منابع زيرزميني كشورهاي منطقه تكيه دارند ، محسوب مي شود . اين مبارزه جويي جديد ، در اشكال مختلف در همه جا گسترده شده است ، به طوري كه مي توان اذعان كرد كه هيچ حادثه اي ، اين چنين منافع دولت هاي غرب ، اسرائيل و بسياري از كشورهاي محافظه كار منطقه را در معرض خطر قرار نداده است .

در چنين فضايي ، تبليغات جهاني براي خطرناك جلوه دادن اسلام كه البته با جنبه هايي از افراطي گري نيز همراه بوده ، در دستور كار غرب ( آمريكا ) قرار گرفته است . اسلام رسانه ها محصول چنين رويكردي است . در واقع اسلام رسانه ها ، اسلامي است كه وجود خارجي ندارد و محصول رسانه هاي تبليغاتي غربي براي ترساندن انسان غربي از جهان اسلام و مسلمانان است تا افكار عمومي غربي ها به سلطه غرب بر شرق و قتل و غارت شرق و كشتار مردم مسلمان توسط آمريكا و صهيونيسم رضايت دهد و دم بر نياورد . (24)

منبع:فصلنامه علوم سياسي،شماره 36

بسیجی بازدید : 254 یکشنبه 04 دی 1390 نظرات (0)

انقلاب بزرگ ايران اسلامي ملهم از شريعت ناب محمدي ـ صلّي الله عليه و آله ـ به رهبري امام خميني ـ رحمه الله ـ نور اميدي و شعله هدايتي بر جهان پا برهنگان بود ـ مستضعفان كه در حيات حكومتي طاغوت اهداف و آرمان هاي خويش را بر باد رفته ديدند، اهداف انقلاب اسلامي را اهداف خويش يافته و براي تحقق آن تلاش نمودند.از اين رو انقلاب اسلامي به انقلاب محرومين و مستضعفان نام گرفت و با پيشرفت طبقه سفلي دوام و بقاء يافت. جنگ تحميلي هشت ساله با همه مرارت ها و تلخي هايش از آن جهت كه در راه تحقق شعار«استقلال ـ آزادي ـ جمهوري اسلامي» بود حلاوت ها و شيريني ها يافت...

اينك با توجه به ضرورت آفت زدايي چه تمهيداتي را بايد به كار بست تا ضمن يافتن آفات اساسي كه پيكره انقلاب را تهديد مي كند به رفع و دفع آن همت گمارد. از اولين مسايل لازم در اين راه تعيين مصاديق است كه چه آفاتي را آفات اساسي جامعه اسلامي تلقي مي كنيم.

بررسي ديدگاه هاي مختلف و رسيدن به جمع بندي مطمئن در آن از ضروريات اوليه برنامه ريزي آينده است تا پس از عبور از مراحل ارزيابي، تعيين شود، چه آفاتي گريبانگير انقلاب بوده تا در طبقه بندي خاص به حسب اولويت قرار گيرند و بديهي است كه شاخص سنجش و اولويت بندي ما، منبعث از ويژگي ها و اهداف حكومت اسلامي است.

به بيان ديگر انقلاب اسلامي با تكيه بر ويژگي ها و اهداف خاصش آفات ويژه اي را نيز خواهد داشت. نكته ديگر اين كه در تبيين و زدودن آفات، داشتن ديدگاه سيستمي و توجه به پيوستگي و ارتباط كليه ساختار هاي اجتماعي ضروري است. يعني آن كه شناسايي و رفع هيچ آفتي را به تنهايي و مجرد از آثار و روابط آن با ساير اجزاء و اركان جامعه به حساب نياوريم.

استاد شهيد مطهري (رض) در كتاب ارزشمند «نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير» ضمن اشاره به حساسيت آفت زدايي چنين بيان مي دارد كه :

«نهضت ها مانند همه پديده هاي ديگر ممكن است دچار آفت زدگي شوند. وظيفه رهبري نهضت است كه پيشگيري كند... اگر رهبري يك نهضت به آفت ها توجه نداشته باشد يا در آفت زدايي سهل انگاري نمايد قطعا آن نهضت، عقيم يا تبديل به ضد خود خواهد شد و اثر معكوس خواهد بخشيد.»

مي توان با الهام از فرمايشات استاد شهيد اين آفات را چنين بر شمرد:

1. فقدان طرح و برنامه

ميزان موفقيت هر انقلابي و نهضتي، توانايي آن در خلق و آفرينش ارزش هاي انساني و تلاش در حفظ و حراست از آن مي باشد. مكتب اسلام، شريعتي است جامع كه در آن تمام زوايا و ابعاد زندگي انسان از تولد تا به گور مورد توجه قرار گرفته است. شريعت اسلام مجموعه اي واحد و تجزيه ناپذيري است كه مسايل مادي و معنوي فردي و اجتماعي را در كنار يكديگر در تكامل انسان سهيم دانسته است. حضرت امام ـ رحمه الله ـ در اين خصوص مي فرمايند:

«اسلام و حكومت اسلامي پديده الهي است كه با به كار بستن آن سعادت خود و فرزندان خود را در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تامين مي كند... اسلام مكتبي است كه بر خلاف مكاتب غير توحيدي، در تمام شؤون فردي و اجتماعي، مادي و معنوي،فرهنگي و سياسي و نظامي و اقتصادي دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ولو بسيار ناچيز كه درتربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادي و معنوي آن نقش دارد فرو گذار ننموده است.» (وصيت نامه حضرت امام راحل)

اين بيان حضرت امام ـ رحمه الله ـ نه بدان معنا است كه اسلام به عنوان يك سيستم روشن و به دور از ابهام حاكميت يافته است بلكه بياني است در حقيقت و قابليت شريعت اسلام و اشارتي بر ضرورت فعليت آن توسط علماي دين باور و فقهاء متعهد.

ايشان در فراز ديگري از فرمايشات خود مي فرمايند:

«هان اي روحانيون اسلامي! اي علماي رباني! اي دانشمندان ديندار... موعظت خداي جهان را بخوانيد و يگانه راه اسلامي را كه پيشنهاد فرموده بپذيرند... امروز چه عذري در محكمه خدا داريد، اين چه ضعف و بيچارگي است كه شما ها را فرا گرفته است.»[1]

استاد شهيد مطهري ـ رحمه الله ـ در اين خصوص مي گويد:

«قطعا نهضت بايد طرح هاي روشن و خالي از ابهام و مورد قبول و تاييد رهبران ارايه دهد تا جلوي ضايعات گرفته شود. ما خوشوقتيم و خدا را سپاسگزار كه از نظر مواد خام فرهنگي فوق العاده غني هستيم... تنها كاري كه بايد بكنيم استخراج و تصفيه و تبديل مواد خام به مواد قابل استفاده است كه مستلزم بيدار دلي، كار و صرف وقت است.» (نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير ص 101)

اين طرح و برنامه روشن، صريح و سازمان يافته در زبان جامعه شناسي تحت عنوان ايدئولوژي ياد شده كه به يك گروه و جامعه امكان توجيه، تشريح، تفسير و تبيين موقعيت خويش را مي دهد. ايدئولوژي در حقيقت نسخه اي است كه جامعه بيمار را از شرايط موجود به شرايط مطلوب متحول مي سازد و در ديدگاه حضرت امام نيل بدان در سايه تحقق دو مساله مي باشد:

نكته اول ـ پويايي اجتهاد

با تكيه بر دو عنصر اساسي زمان و مكان در تعيين موضوع و ارايه حكم آن زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند. مساله اي كه در قديم داراي حكمي بوده است به ظاهر همان مساله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدي پيدا كند.

نكته دوم ـ استفاده از كارشناسان متعهد

به كارگيري كارشناسان متعهد و مشورت با آنان در فهم موضوعات عرفيه، حجت شرعي است. اين بيان حضرت امام ـ رحمه الله ـ است كه در اين خصوص مي فرمايند:

«خوب است در موارد لزوم... از كارشناسان متعهد و متدين در تشخيص موضوعات، براي احكام ثانويه اسلام نظرخواهي شود.» (صحيفه نور ـ ج 17 ـ ص 202).
اما اينك سخن از آن است كه در صورت فقدان ايدئولوژي انقلاب يا طرح و برنامه روشن براي آينده چه مسايل و آفاتي ديگر گريبانگير جامعه خواهد بود كه با استناد به فرمايشات امام ـ رحمه الله ـ و استاد شهيد به دومين آفت اشاره مي كنيم.

2. تجدد گرايي افراطي:

فقدان برنامه روشن و به دور از ابهام به منظور جهت بخشي به حيات انساني جامعه از يك سو و وجود مسايل و معضلات ملموس جامعه از سوي ديگر باعث مي گردد كه كارگزاران و دوستان انقلاب مجذوب يك سلسله نظريات بيگانه با مكتب انقلاب شده و آگاهانه يا ناآگاهانه آن نظرات را در قالب مكتب عرضه كنند. استاد شهيد مطهري ـ رحمه الله ـ در اين باب مي فرمايد:

«به هر حال تجدد گرايي افراطي، در حقيقت عبارت است از آراستن اسلام به آن چه از اسلام نيست و پيراستن آن از آن چه اسلام هست به منظور رنگ زمان زدن و باب طبع زمان كردن، آفت بزرگي براي نهضت است و وظيفه رهبري نهضت است كه جلو آن را بگيرد.» (نهضت هاي اسلامي ـ ص 92)

3. نفوذ انديشه هاي بيگانه

اقدام دوستان ناآگاه در تكدي از افكار و نظرات بيگانه به انضمام تلاش دشمنان كينه توز در جهت استقرار سيطره خويش بر مسلمانان، تحريف احكام و انديشه هاي اسلامي را به دنبال دارد. طرح نيازهاي جديد اجتماعي، عدم تفسير و پاسخ درست و عكس العمل به موقع از ناحيه مسلمين موجب شد كه دشمنان اسلام، اين مساله را دستاويز قرار داده و دين را شريعت ناقصي معرفي كنند تا از اين رهگذر، انديشه هاي پليد خويش را بر سراسر جامعه حاكميت بخشند. امام راحل در اين باره مي فرمايد:

«همه توطئه هاي جهانخواران عليه ما از جنگ تحميلي گرفته تا حصر اقتصادي و غيره براي اين بود كه ما نگوييم: اسلام، جوابگوي جامعه است و حتما در مسايل و اقدامات خود از آنان مجوز بگيريم، ما نبايد غفلت بكنيم. واقعا بايد به سمتي حركت نماييم كه انشاء الله تمام رگه هاي وابستگي كشورمان از چنين دنياي متوحشي قطع شود... ما كينه دنياي غرب را با جهان اسلام و فقاهت از همين نكته ها به دست مي آوريم... و نتيجه، نفوذ بيگانگان در فرهنگ و مكتب اسلام است كه اگر غفلت كنيم اين اول ماجراست و استعمار از اين مارهاي خطرناك و قلم به دستان اجير شده در آستين فراوان دارد. (پيام امام ـ 3/12/57)

استاد شهيد مطهري ـ رحمه الله ـ ضمن اشاره بر اين آفت و اثرات سوء آن بر پيكره نظام اسلامي در خصوص مبارزه با آن چنين مي گويد كه:

«راه مبارزه اين خطر تحريم و منع نيست، مگر مي شود تشنگاني را كه براي جرعه اي آب له له مي زنند از نوشيدن آب موجود به عذر اين كه آلوده است منع كرد... اگر ما به قدر كافي آب زلال و گوارا عرضه كرده بوديم به سراغ آبهاي آلوده نمي رفتند... .راه مبارزه عرضه داشتن صحيح اين مكتب در همه زمينه ها با زبان روز است.» (نهضت هاي اسلامي ـ ص 92)

4. عدم حساسيت و مشاركت عامه:

كاهش حساسيت و مشاركت عمومي در مسايل سياسي، اجتماعي و در كليه صحنه هاي تصميم گيري باعث آن مي گردد كه حكومت از صلابت و اتقان گذشته بي بهره گشته و زمينه سست شدن اركان انقلاب فراهم آيد. از اين رو تاكيد و توجه به حضور دايمي و آگاهانه نيروي هاي انقلابي در كليه مراحل شكل گيري، تثبيت و تداوم انقلاب ضروري است كه در غيراين صورت مسير نهضت و انقلاب در جهت نيل به اهداف از پيش تعيين شده نخواهد بود.

5. نفوذ و رخنه فرصت طلبان

اين آفت كه منبعث از دو آفت قبل(نفوذ انديشه بيگانه و عدم مشاركت عامه) است، از اساسي ترين خطرات انقلاب مي باشد، فرصت طلبان درچهره هاي مختلف بزرگ ترين ضربات را به انقلاب مي زنند كه به لحاظ اهميت خطرشان به بيان چهره هاي گوناگون آن مي پردازيم:

الف) متحجرين و مقدس نماها كه به واقع مشعل داران حماقت هستند.

ب) روحاني نماها كه مصداق بارز علماي متهتك هستند و درطول تاريخ به مزدوران استكبار تبديل شده اند.

ج) روشنفكران و تحصيل كردگان وابسته

در خاتمه اين نوشتار اشاره اي گذرا بر اين نكته داريم كه شناخت و مقابله دقيق، همه جانبه و همه گير با آفات جز با هوشياري و حضور مردم انقلابي ومسلمان در صحنه ممكن نميباشد و اين مهم وابستگي كامل به ميزان حساسيت سياسي ـ اجتماعي مردم دارد. لذا فراهم نمودن كليه عوامل و مكانيسم هاي حضور مردم در صحنه هاي مختلف سياسي ـ فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي فريضه اي است بس مهم كه بر دوش مسوولين نظام نهاده شده است.

پي نوشت:

[1]. (نامه تاريخي امام ـ يازده جمادي الاولي 1363 ق رك به ريشه هاي انقلاب اسلامي، فراقي، نشر معارف، ص 27)

ويژه نامه رسالت - 20/11/ 1382، ص 3 و

بسیجی بازدید : 216 یکشنبه 04 دی 1390 نظرات (0)

با نگاهي به اثرات علايق ژئوپلتيك در رفتار ابرقدرتها نسبت به ايران تا قبل از انقلاب اسلامي در مي يابيم كه موقعيت ژئوپلتيك ايران تا اين مقطع بيشتر با تأكيد بر متغيرهاي مطرح در نظريات سنتي ژئوپلتيك ، ارزيابي مي شد . در اين راستا سياست هاي آمريكا در منطقه بر مسائل امنيتي تأكيد داشتند و ژئوپلتيك منطقه از اين جهت كه منابع انرژي را براي كشورهاي غربي تأمين مي كرد ، حائز اهميت بود .

در نظريات كلاسيك ژئوپلتيك ، ژئوپلتيسن ها تأكيد بسياري بر فاصله ، فضا و مرزها داشتند ، يعني ارزش هايي كه در پديده تكنولوژي نظامي آن دوره حائز اهميت بودند ، ولي در سده حاضر ، ديگر قدرت نظامي ، شاخص قدرت رهبري براي كشورها در صحنه بين المللي نيست ، زيرا در حال ورود به عصري هستيم كه نزاع مستقيم ، فرصت بروز نمي يابد و فاكتورها و متغيرهاي جديد ، روش ما را در ارزيابي موقعيت هاي ژئوپلتيكي تعيين مي كنند .(1)



در حال حاضر ، توجه به عوامل فرهنگي و اعتقادي در امر ژئوپلتيك ، حيطه هاي ديگري از هم نشيني جغرافيايي را مطرح كرده است . تا پيش از انقلاب اسلامي ، دين اسلام تنها يك دين فاقد كاركردهاي سياسي محسوب مي شد ، اما انقلاب ايران جنبه هاي بالقوه سياسي آن را بالفعل ساخت و تفكر شيعي با انسجام ساختاري در ايران نشان دارد كه توانايي به ظهور رساندن يكي از بزرگ ترين انقلاب هاي تاريخ را دارد . اين توانايي باعث شد كه بسياري از نهضت هاي رهايي بخش و جنبش ها توجه خود را به ايران و اسلام معطوف كنند .به اين ترتيب نقش حساس اسلام در صحنه سياست بين المللي باعث شد كه ژئوپلتيك كشورهايي كه تمام يا اكثريت جمعيت آنها مسلمان بودند ، در نگرشي مجدد ارزيابي شود. اين امر در جايي اهميت خاص مي يافت كه پيوستگي جغرافيايي و جايگاه خاص و ويژه اين حيطه از جهان به لحاظ دسترسي به عظيم ترين منابع نفتي خودنمايي مي كرد و پديده اي به نام جهان اسلام را مطرح مي ساخت . (2)



در اين چهارچوب ، موقعيت حساس ژئوپلتيك جهان اسلام و جمعيت بيش از يك ميليارد نفري مسلمانان در جهان، صاحب نظران و سياست مداران غرب را وادار ساخته تا در حوزه ژئوپلتيك به اسلام، خصوصا عنصر تشيع بپردازند .

از منظر جغرافياي سياسي، پيدايش نهضت هاي اسلامي به منزله يكي از عوامل متغير ژئوپلتيك موجب افزايش حساسيت ها در مورد ديگر عوامل ثابت آن شده است. از اين منظر با توجه به مرام و ايدئولوژي خاص جنبش هاي اسلامي ، دست يابي آنها به منابع نفتي، قدرت سياسي مناطق حساس و ترانزيت جغرافيايي ، اهميت ژئوپلتيك آنها را چند برابر مي كند و به همين دليل غرب تلاش مي كند تا مانع چنين رويدادي شود كه از نظر آنها تهديد جدي به شمار مي آيد . (3)



با توجه به مطالب فوق مي توان علل نگراني از انقلاب اسلامي در منطقه را بر اساس رابطه متقابل ساختار ( موقعيت ژئوپلتيكي شيعيان ) و كارگزار ( ايدئولوژي انقلابي تشيع ) و تأثير آن بر منافع غرب در منطقه تحليل و بررسي كرد .


انقلاب اسلامي و تأثير آن بر كارگزار

براي بررسي جايگاه و اهداف هر تحول و انقلاب ايدئولوژيك ، اولا بايد مكتب حاكم بر انقلاب را با توجه به روح و عمق و كليت آن بازشناخت و ثانيا به تلقي افرادي كه با تكيه بر آن قيام كرده اند ، توجه داشت. (4)

از طرفي، ايدئولوژي به منزله نوعي نقشه و راهنما براي كارگزاران محسوب مي شود و كنش و رفتار دولت ها را هدايت مي كند و نيروي محركه كنش سياسي توده ها و كارگزاران سياسي به شمار مي رود.(5)

با توجه به مطالب فوق به نظر مي رسد، فهم انقلاب اسلامي ايران نيز كه اساسا هويتي ديني دارد، بدون شناخت ايدئولوژي تشيع كه نقش ايدئولوژي انقلاب را ايفا كرد ، و هم چنين درك نقش امام خميني (ره ) به عنوان ايدئولوگ و كارگزار اصلي انقلاب اسلامي و تفسير وي از آموزه هاي تشيع، ميسر نيست. با توجه به نقش و اهميت ايدئولوژي در رفتار و كنش كارگزاران مي توان گفت تشيع ويژگي هاي ايدئولوژي انقلابي را داشت و توسط ايدئولوگ انقلاب اسلامي توانست هم نظم موجود را زير سؤال ببرد و هم نظام مطلوب جايگزين را نه تنها براي ايران بلكه براي ساير كشورها پي ريزي كند. (6)



پتانسيل دروني اسلام شيعي و وجود عواملي در داخل اين مذهب ، امكان ارائه تفسير مكتبي از آن را ممكن ساخت و از طرفي وجود عناصري ، زمينه هاي هژمونيك شدن آن را آسان كرد؛ از جمله اين موارد عدالت اجتماعي و امامت انسان صالح و توانايي بالقوه باز تفسير يا تفسير ايدئولوژيك در تشيع بود . به دليل وجود مفاهيمي مانند تقيه، شهادت ، غيبت ، انتظار ، منجي گرايي و ... ، امكان انتقال تفسير مكتبي به پيروان و تسهيل روند پذيرش آن با شكل گيري عامل اجتهاد، نقش قابل توجه امام در مقام ايدئولوگ و معمار انقلاب اسلامي تشيع توانست در روند بسيج منجر به انقلاب، كاركردهاي معمول يك ايدئولوژي را به نحو مطلوب انجام دهد، يعني در انتقال آگاهي سياسي براي صف آرايي ، نقد ترتيبات اجتماعي موجود براي زير سؤال بردن وضع موجود ، ارائه مجموعه جديد ارزش ها و طرح كلي جامعه مطلوب و ... و بالاخره موفقيت در توجيه پيروان ، مبني بر اين كه بر حقانيت و عقلانيت مبتني است، موفق شد و اين موفقيت در انجام كاركردهاي معمول ايدئولوژي در روند انقلاب به شكلي مطلوب به هژمونيك شدن آن انجاميد. (7)


نقش امام خميني در روند ايدئولوژيك شدن تشيع

در فرايند انقلاب اسلامي ، اسلام شيعي به مثابه ايدئولوژي راهنماي عمل و رهايي ساز جلوه گر شد . در اين راستا نقش امام خميني به عنوان ايدئولوگ انقلاب اسلامي برجسته است.

مهم ترين اقدام امام در اين زمينه، ايجاد تغييرات اساسي در تفكر اجتهادي شيعه نسبت به سياست بود. مبناي اين تغييرات تفسير جديدي بود كه امام از مفاهيم ، آموزه ها و نمادهاي اسلام شيعي انجام داد . بر مبناي اين مكتب، اهداف اصلي جنبش هاي اسلامي و انقلاب اسلامي ايران عبارتند از : (8)

1. استقرار حاكميت اسلام و حفظ وحدت جهان اسلام .

2. مبارزه با دشمنان اسلامي ، استعمارگران و استثمارگران سرزمين هاي اسلامي ؛

3. مبارزه با ظلم ، سلطه و استعمار در سطح جهاني ؛

4. كمك به نهضت هاي اسلامي ، انساني و رهايي بخشي در سطح جهان ؛

5. استقرار صلح و آرامش در جهان از راه براندازي ظلم ، سلطه و استعمار و ...

به اين ترتيب، انقلاب اسلامي به عنوان يك انقلاب ايدئولوژيك و با جهان بيني نشأت گرفته از مكتب اسلام ، نه تنها در بعد ملي احياگر برنامه ها و نظريات خاص اسلام براي حكومت و دولت مداري است، بلكه در بعد جهاني نيز با توجه به جهان شمولي مكتب اسلام افكار و نظريات خاصي دارد.

امام خميني، خواهان عدالتي جهاني بود و اعتقاد داشت كه فقط نظم جهاني اسلامي مي تواند چنين عدالتي را فراهم آورد . امام خميني كاملا تأكيد مي كرد كه مقصد اسلام ، عرضه عدالت براي همه عالم و نه صرفا براي ايران يا براي جهان اسلام است .

اسلام خاص يك مملكت ، چند مملكت ، يك گروه يا حتي مسلمين نيست . اسلام براي بشر آمده است ، اسلام به بشر خطاب مي كند و تنها بر حسب مورد مؤمنين را خطاب مي سازد . اسلام مي خواهد همه بشر را زير چتر عدالت خود بياورد . (9)

از اين رو انقلاب اسلامي با توجه به ايدئولوژي جهان شمول خود ، احياي هويت واحد اسلامي و مبارزه با ناسيوناليسم و برقراري اتحاد جهان اسلام در برابر غرب را هدف خود قرار داد . بر همين اساس از نظر كارگزاران انقلاب اسلامي ، وطن اسلامي توسعه مي يابد و در نهايت كل جهان را در بر مي گيرد و از آن جا كه برنامه اسلام نجات انسان هاست ، لذا در اين راستا اولين قدم ، بحث صدور انقلاب است و به اين ترتيب صدور انقلاب به مفهوم صدور ارزش ها ، آرمان ها و تجربيات انقلاب اسلامي هم چون استقلال ، نيل به خصلت هاي انساني ، خودكفايي و حمايت از مستضعفان ، ايجاد عدالت اجتماعي و ... در دستور كار انقلابيون قرار گرفت .

از ديدگاه امام ، اعتقاد به اسلام و ارزش هاي متعالي آن مترادف با احساس مسئوليت دائمي نسبت به سرنوشت كليه انسانهاست ... امام ، انقلاب اسلامي را الگوي ارزش هاي مطلوب مردم ستم ديده مي دانستند و معتقد بودند انقلاب اسلامي از آن جهت كه معرف آرمان هاي مردم محروم و مسلمانان مظلوم است ، مورد پذيرش آنها قرار خواهد گرفت و مشي خود را بر نفي ظلم پذيري ، نفي سلطه ، سلطه گري و نفي سكوت و برخورد انفعالي قرار دادند . (10) ايشان انقلاب اسلامي را به منزله امري عملي و تحقق پذير به دنيا صادر كردند. با اين اوصاف به نظر مي رسد هيچ جنبه ديگري از انقلاب اسلامي به اندازه مسئله صدور انقلاب و تهديد ثبات منطقه و امنيت منافع غرب ، ترس دولت هاي غربي و دولت هاي دست نشانده آنها را در منطقه بر نيانگيخته است . به عبارت ديگر ، رويكرد انقلابي نظام اسلامي ايران به مثابه الگويي براي ديگر جنبش هاي اسلامي در سراسر جهان اسلام بوده است . در اين ميان انقلاب اسلامي بيش از هر كشور ديگري در كشورهاي حوزه خليج فارس و خاورميانه ، سرمنشأ تحولات دامنه دار از درون و بيرون گرديد . ايده هاي انقلاب اسلامي به تدريج در منطقه خاورميانه گسترش يافت و موجب بي ثباتي هاي داخلي در بسياري از كشورها گرديد.

انقلاب اسلامي در عرصه داخلي با تلاش براي تغيير بافت فرهنگي و اعتقادي جامعه ، رو در روي نظام هاي ارزشي وارداتي قرار گرفت و با دعوت براي بازگشت به اسلام راستين ، موفق به تجديد رفتار دولت مردان و تغيير در سياست ها و اقدامات حكومت و ايجاد تحول در نظام ارزشي و مقابله با جريان هاي فكري – عقيدتي ضد ديني در جامعه اسلامي ايران شد .

انقلاب اسلامي در مورد اصلاح سياسي – اجتماعي نيز چالشي همه جانبه را براي رفع توهم جدايي دين از سياست در عرصه هاي نظري و عملي آغاز كرد و آن را منوط به تأسيس حكومت اسلامي دانست . كارگزاران انقلاب اسلامي ، ادبيات سياسي و ساختار سياسي اي را پيشنهاد كردند كه قرائتي دموكراتيك و مردمي از حكومت اسلامي را در قالب جمهوري اسلامي عرضه مي كرد . (11)

به اين ترتيب اندكي پس از پيروزي انقلاب اسلامي يك روند فراگير ، سراسر جهان اسلام را فرا گرفت و نه فقط مسلمانان را بلكه تمام مستضعفان جهان را به حركت در آورد . از اين رو غرب ، وقوع انقلاب ايران در منطقه را تهديدي براي نظام جهاني و منافع ابرقدرتها تلقي مي كند . از طرفي با توجه به اين كه اصولا تهديد نظامي از سوي جهان اسلام هيچ گاه مد نظر سياست مداران غرب نبوده است ، به نظر مي رسد يكي از علل نگراني غرب از انقلاب اسلامي در منطقه به آموزه هاي ايدئولوژيكي – فرهنگي اسلام برمي گردد كه در انقلاب اسلامي نمود عيني يافت . فوازي جرجيس به اين موضوع چنين اشاره كرده است :

اگرچه تهديد نظامي از سوي جهان اسلام از پايان قرن هفدهم متوقف شده بود ، چالش فكري و مذهبي اسلام ،

همچنان بر تصور بسياري از مردم غرب سايه افكنده است .


ادامه دارد....

بسیجی بازدید : 176 یکشنبه 04 دی 1390 نظرات (0)

چكيده
آيا فاصله نسل سوم از انقلاب اسلامي يك واقعيت است يا نه؟ نسل سوم چه نسبتي با انقلاب اسلامي دارد و در رابطه با آن چه صورت بندي پيدا كرده است؟ علت اين وضعيت چيست؟ چگونه مي توان حركت انقلاب اسلامي را با نسل سوم ادامه داد؟ در اين نوشتار، قشربندي چهارگانه اي درباره فاصله نسل سوم از انقلاب اسلامي ارائه و كندي دگرگوني هنجارهاي نهادمند به عنوان علت آن معرفي مي گردد و در نهايت، تربيت معنوي و توليد دانش به عنوان دو راهكار اساسي و پيوسته و البته ضروري براي مشاركت نسل سوم در تداوم انقلاب تشريح مي شود.

مقدّمه
در تاريخ هموار نسل ها پي درپي آمده اند و تحولات اجتماعي و تاريخي را رقم زده اند. اين دگرگوني ها گاه رو به سوي رشد و تعالي داشته و گاه رو به افول و تباهي. بنابراين، انسان همواره در حال حركت بوده و ميان پدران و مادران از يك سو و فرزندان و جوانان از سوي ديگر فاصله و تفاوت هايي پديد آمده است.
اگر فاصله ميان نسل هاي جديد از نسل هاي پيشين در نقاط ضعف و كاستي ها باشد، بسيار پسنديده و حتي براي اعتلاي جامعه ضروري است، اما اگر اين فاصله ها از ويژگي هاي مثبت و ارزنده صورت گيرد، بي ترديد سبب زوال و افول جوامع مي گردد.
امروز نسل جواني كه در دوران حكومت اسلامي زاده شده و زيسته است، به بلوغ فكري و اجتماعي رسيده و در آستانه حضور در عرصه هاي گوناگون اجتماعي است و مي توان گفت: تا حدي حضور خود را تحقق بخشيده است، بدون شك در تفكّر و نگرش تفاوت ها و فاصله هايي با نسل گذشته ـ كه در پيروزي انقلاب نقش ايفا كرد ـ دارد. در حقيقت، پرسش اصلي مسئله اي فراتر از فاصله نسل هاست.
در اين تحقيق مي كوشيم تا دريابيم فاصله نسل سوم از انقلاب اسلامي چيست؟ به ديگر سخن، آيا نسل سوم در موضوع انقلاب اسلامي فاصله اي با نسل گذشته پيدا كرده است يا نه؟ و اگر فاصله اي هست به چه علت روي داده و چگونه مي تواند در راستاي رشد و اعتلاي جامعه و انقلاب اسلامي مفيد واقع شود؟

فاصله نسل سوم از انقلاب اسلامي
نسل اول انقلاب كه از سال هاي آغازين (1341ـ1342 ش) به رهبري امام خميني نهضت را آغاز كرد و نسل دوم كه در پيروزي انقلاب اسلامي مشاركت داشت و در دفاع مقدس حضور خود را نماياند مشكل چنداني با انقلاب و روند شكل گيري و پيروزي آن ندارد. اما نسل سوم كه پس از انقلاب اسلامي متولد شده و اكنون با پشت سر گذاشتن دوران كودكي و نوجواني از هويت خود پرسش مي كند، در شناخت انقلاب اسلامي با دو مشكل جدي مواجه است:
1. توان مقايسه پيش و پس از انقلاب را جز با استفاده از منابع تاريخ معاصر ندارد;
2. بار مشكلات و دشواري هاي سال هاي پس از انقلاب را از دوران كودكي تاكنون متحمل شده است. بنابراين، حق دارد كه در آرمان هاي انقلاب ترديد كند و به اين سو و آن سو نظر اندازد و اين پرسش را پيش بكشد كه آيا سبك بهتري براي زندگي و الگوي كارآمدتري براي حكومت وجود ندارد؟
اين ترديد، و پرسش ها نمود فاصله اي است كه نسل سوم از انقلاب اسلامي يافته; فاصله اي كه اساس آن تاريخي است ولي به علت مشكلات جدي در نهاد تعليم و تربيت و ناتواني جمهوري اسلامي ايران در جامعه پذير كردن نسل سوم با آن مواجه هستيم.
در اينجا پرسش ما از فاصله نسل ها نيست، بلكه مسئله اصلي فاصله نسل سوم از انقلاب اسلامي است. فاصله نسل ها هميشه و در همه جوامع بوده است، هرچند در بعضي از خانواده هاي جامعه امروز ما نيز ممكن است فاصله نسل سوم از انقلاب فاصله نسلي هم باشد; مانند خانواده اي مذهبي كه فرزندشان متعهد نيست. در مواردي هم ممكن است فاصله نسلي باشد ولي فاصله از انقلاب نباشد; مثلا خانواده اي مذهبي با تحصيلات معمولي كه فرزندانشان آن عقايد را پذيرفته اند ولي تحصيلات عالي دارند. بنابراين، مي توان گفت: شاخص هاي فاصله نسل ها با شاخص هاي فاصله از انقلاب متفاوت است. يكي از تفاوت هاي اين دو مسئله آن است كه مي توان فاصله از انقلاب را نه تنها به نسل سوم، بلكه به كل جامعه تعميم داد. جوانان به عكس بزرگسالان كه هويت اجتماعي تثبيت شده دارند و در شرايط زندگي جا افتاده اند، در جستوجوي هويت اند و از خويش و از جامعه پرسش مي كنند تا از خود و جامعه خود تصور درستي پيدا كنند. از اين رو، اگر پاسخ درست و كافي به آنان داده نشود از ارزش ها و آرمان ها و حتي تاريخ خود فاصله پيدا مي كنند. امروزه در جامعه ما كه عوامل وابستگي به ويژه در حوزه فرهنگ به صورت همجمه فرهنگي عمل مي كند، اين مسئله بسيار اهميت پيدا كرده و پرداختن به آن ضروري است تا با يافتن علت اين فاصله و راه هاي نزديك سازي نسل سوم به انقلاب، هويت اجتماعي و منافع و مصالح ملي و ديني را حفظ و تأمين كنيم.

قشربندي هنجاري نسل سوم
پژوهش هاي مفصل ميداني و مصاحبه با گروه هاي مختلف جوانان نشان مي دهند كه مي توان آن ها را در يك قشربندي چهارگانه از لحاظ فاصله با انقلاب اسلامي گنجاند:1
1. نزديك ترين قشر از نسل سوم به انقلاب اسلامي كساني هستند كه هنجارهاي عالي انقلاب را كه مبتني بر انديشه ها و ارزش هاي بنيادين انقلاب اسلامي است پذيرفته اند و خواهان دگرگوني هنجارهاي نهادمند جامعه و هماهنگ سازي آن ها با هنجارهاي عالي انقلاب مي باشند. گروه مرجع اين قشر معمولا شهدا و مردان بزرگ تاريخ ايران اند كه تقوا و معرفت و مبارزه با ظلم و استكبار را باهم جمع كرده و نام نيك از خود بر جاي گذاشته اند. اين قشر كه مثل ساير قشرها متأثر از خانواده هاي خود هستند، معمولا از جوانان بسيجي يا جواناني كه با گونه هاي مختلف در فعاليت هاي اجتماعيوفرهنگي مشاركت مي كنند، تشكيل شده و به طوركلي به تحصيلوورزش و حضور در مراسم مذهبي علاقه مندند. توجه به آينده جامعه يكي از ويژگي هاي عمومي آن هاست.
2. قشر ديگر هنجارپذيران دوگانه اند; يعني كساني كه هم هنجارهاي عالي را پذيرفته اند و هم هنجارهاي نهادمند را، اما براي تحول آن ها احساس ضرورت نمي كنند و هرجا كه تضادي در ميان آن ها باشد با ملاحظه منافع شخصي از آن مي گذرند. اين گروه بيشتر به فكر آينده خود هستند و به حسب شرايط اموري را دنبال مي كنند كه فكر مي كنند به نفع شان است; درس يا كار تفاوتي نمي كند، ممكن است ترك تحصيل كرده و دنبال يك كار خوب اقتصادي بروند و يا همزمان با كار به تحصيل ادامه دهند. گروه مرجع اينان معمولا مسئولان هستند. وقتي تضادهاي زندگي شان را گوشزد مي كنيد، به تضادهايي كه در جامعه وجود دارند اشاره مي كنند كه در عين حال مسئولان و مديران جامعه كه خود را مقيّد به هنجارهاي عالي مي دانند از آن ها مي گذرند. هنجارپذيران دوگانه به هنجارهاي نهادمند ملتزم هستند و معيار سنجش رفتار خود را در مسئولان يافته اند.
3. گروه سوم هنجارپذيران غربگرا هستند كه اساساً هنجارهاي عالي انقلاب را نپذيرفته و هنجارهاي نهادمند را به گونه اي غربي تفسير مي كنند و مايل به هماهنگي هرچه بيشتر با غرب هستند. گروه مرجع اين ها روشن فكران غربگرا هستند. آنان معمولا در خانواده هاي مرفّه و فرنگ ديده زندگي مي كنند. اين گروه با اينكه اذعان مي كنند آينده جامعه برايشان اهميت دارد، اما چندان احساس همبستگي با جامعه نمي كنند و بيشتر به فكر پيشرفت انسان در فنّاوري و فضاي تمدّن غربي هستند و اگر جامعه ايران خود را با آن منطبق نسازد خود را بيشتر عضوي از جامعه غربي مي دانند تا جامعه ايران.
4. چهارمين گروه، هنجارگريزان هستند كه نه هنجارهاي عالي را مي پذيرند و نه هنجارهاي نهادمند را و به نوعي بي قيدي و بي دولتي اقبال ميورزند. گروه مرجع آن ها گروه هاي مبتذل جوانان غربي است و بيشتر به حال مي انديشند تا به آينده. به درس و كار رغبتي ندارند و از زندگي چيزي نمي خواهند به شرط اينكه خوشي از ساعتشان فراهم باشد. در غير اين صورت، با زمينوزمان دشمن اند. در اين گروه انحرافات اجتماعي و اخلاقي زياد به چشم مي خورد.

مقايسه قشرهاي نسل سوم
فاصله اين چهار قشر از انقلاب اسلامي به همان ترتيبي است كه ذكر شد; زيرا هنجارپذيران انقلابي كه مي توان آن ها را گروه ايده آليست ناميد، انديشه ها و ارزش هاي اساسي انقلاب را پذيرفته اند و اگر مشكلي دارند با عوارضي است كه گريبانگير جامعه اسلامي شده است; براي مثال، اگر انتخاباتي باشد آن ها بي ترديد شركت در آن را مهم و بلكه تكليف تلقّي مي كنند، هرچند كه ممكن است به بعضي از ناهماهنگي هاي آن با هنجارهاي عالي انتقاد داشته باشند; مثلا، نحوه تبليغات برخي كانديداها را نپسندند.
اما هنجارپذيران دوگانه كه گروه رئاليست هستند، تا حدي به هنجارهاي عالي انقلاب آشنايي دارند، ولي چون شناخت شان كافي نيست نسبت به آن التزام كامل ندارند. براي نمونه، به نظر اين قشر، انتخابات چيز خوبي است و سعي مي كنند در آن شركت كنند، ولي اسراف اقتصادي و بي اخلاقي سياسي را هم از لوازم طبيعي آن به حساب مي آورند.
هنجارپذيران غربگرا يا گروه مدرنيست اساساً شناختي از هنجارهاي عالي انقلاب ندارند. مطالعات ميداني نشان مي دهند همه آن ها حقيقت انقلاب را درست درك نكرده و حتي تصوري از هنجارهاي عالي انقلاب اسلامي ندارند. براي نمونه، تلقّي آن ها از انتخابات يا فريبي براي ظاهرسازي حكومت اسلامي است و يا مبنايي براي مشروعيت مردمي است كه البته بايد با مباني دموكراتيك منطبق شود و در غير اين صورت، آنچه در جامعه ماست يك انتخابات واقعاً دموكراتيك نيست. به نظر مي رسد كه بسياري از افراد اين قشر با مباحث فكري مناسب و آشنا شدن با حقيقت و هنجارهاي انقلاب به گروه اول نزديك شوند.
در نهايت، هنجارگريزانند كه به نوعي آنارشيست هستند و نياز به تربيت و حتي تنبيه جدّي دارند. اين ها اگر بخواهند به موضوعي مثل انتخابات توجه كنند، در نهايت، آن را نوعي بازي مي دانند كه ديگران برندگان آن خواهند بود.

حقيقت انقلاب اسلامي
براي پاسخ به چرايي اين وضعيت قشربندي نسل سوم لازم است تأمّلي در حقيقت انقلاب اسلامي داشته باشيم. انقلاب اسلامي ايران قيامي بود براي گذر از حيات طبيعي به حيات طيبه و اين حركت تنها با بازخواني كتاب وجود آدمي و بازيابي منزلت او در عالم آفرينش امكان پذير است.2
حيات طيبه كه بر بنياد فطرت توحيدي و گرايش ذاتي انسان به كمال مطلق استوار است دو ركن عمده دارد: ايمان و عمل صالح.3 اين زندگي پاك و نوراني ساحت مادي زندگي را با عدالت آراسته و موانع رسيدن انسان به معرفت را كه غايت آفرينش او بوده است، برطرف مي سازد در مقابل، هنگامي كه گرايش فطري آدمي به حق تعالي در حجاب اوهام و اهوا مكسوف شود، تمايلات نامحدودي در بشر پديد مي آيد كه معطوف به عالم محدود مادي است و به همين علت، حيات طبيعي به دو صورت مكملي سلطه گرانه و سلطه پذيرانه روي مي دهد و دو طبقه مستكبر و مستضعف پديد مي آيد.4
متأسفانه تاريخ حيات بشر بجز برهه هاي كوتاهي، در واقع تاريخ حيات طبيعي است. جامعه ايران نيز در طول قرن ها دو صورت از حيات طبيعي را مشاهده كرده بود: چهره سنّتي حيات طبيعي و چهره مدرن آن. شاخص هاي اساسي تمايز اين دو نمود از حيات طبيعي در منشأ اقتدار و منبع مشروعيت نيروي استكباري آن هاست.
حيات طبيعي سنتي با منشأ اقتدار ايلي و مشروعيت ديني به سلطه گري و استضعاف مردم دست مي يازد. هنگامي كه ايل اقتدار سياسي خود را بسط مي دهد انسجام دروني خود را در پرتو پيوند حسي و عاطفي و پيمان هاي ايلي و عشيره اي كه بين شركاي قدرت برقرار مي شود حفظ مي كند و نظام اجتماعي را آن چنان كه مقتضاي مدينه تغليب است، بر اساس غلبه و زور تحكيم مي بخشد.
«از آنجا كه سلطه زور در اصطكاك قدرت هاي ديگر اجتماعي شكننده و ناپايدار است، مستبد در جامعه اي كه در آن ايمان به غيب و باور ديني وجود دارد يا از ابزار ديگري جز زور نيز استفاده مي كند، اين ابزار كه در دوام و بقاي استبداد نقش تعيين كننده دارد، تحريف است.»5
چهره سنّتي ساختار استكبار در حيات طبيعي كه قرن ها در ايران سايه گسترده بود هرچند از مشروعيت ديني به واسطه تحريف بهره مي برد، اما كشمكش هاي جدي و پايان ناپذيري ميان نيروي استكبار و روحانيت در ايران را پديد مي آورد; زيرا دوگانگي منشأ اقتدار و منبع مشروعيت تضادي عميق در ساختار قدرت به وجود آورده بود و با رو شدن هرچه بيشتر اين تضاد و پديدار شدن عمق اين شكاف، هم اقتدار و هم مشروعيت سلسله هاي سلطاني رو به افول مي رفت و دوران هاي گوناگون تاريخ ايران يكي پس از ديگري برمي آمد.
در نهايت، اين ساخت سست استكبار سنتي، ماده صورت مدرن استكبار با ساختار اقتدار متفاوتي شد. در اين وضعيت، منشأ اقتدار وابستگي به ابرقدرت هاي خارجي و منبع مشروعيت دانش مدرن بود. نيروي استكبار در حيات طبيعي مدرن به صورت استبداد مدرن با شاخص هاي دين زدايي، نوسازي و توسعه، شبه صنعتي شدن و اصلاحات ارضي به منظور تك محصولي كردن اقتصاد و تحكيموابستگي به ابرقدرت هاودر نتيجه، افزايش اقتدار پديد آمد.
نيروي روشن فكري به صورتي مقلّدانه به توجيه حيات طبيعي مدرن و كمك به گسترش آن پرداخت، ولي حتي در فراگيري عميق آن انديشه ها و دانش ها نيز كمتر توفيق يافت; به گفته خودشان حتي هنوز به مرحله ترجمه و تفكر در آثار بنيادين دانش غربي هم نرسيده اند.
يكي از روشن فكران در آسيب شناسي اين مسئله مي گويد: «بياييم آثار فيلسوفان مدرن را به فارسي ترجمه كنيم و درباره آن ها بنويسيم. اين كمبودي است كه در كار روشن فكر مآبان در پنجاه سال اخير مي بينيم. كار روشن فكر ما راجع به غرب، بيشتر كار ترجمه بوده تا تأليف. شايد شهامت اين را نداشتيم يا شايد پتانسيل فكري اين را نداشتيم كه مستقلا درباره فلسفه غرب بينديشيم.»6
امروزه نيز در برابر انقلاب اسلامي صورت پست مدرن حيات طبيعي باز توليد مي شود. اين بار منشأ اقتدار، نظامي گري و نفوذ بين المللي است و منبع مشروعيت آن رسانه هاي صوتي و تصويري و تكنولوژي اطلاعات (IT). صورت پست مدرن حيات طبيعي با شاخص هاي: جهاني سازي توليدات فرهنگي براي ايجاد ابرفرهنگ سلطه پذيرانه جهاني، تهديد و نظامي گري (ميليتاريسم)، استفاده گسترده از رسانه ها و تكنولوژي اطلاعات و مجازپردازي ساخت يافته است. در وضعيت پست مدرن حيات طبيعي تحول ساختاري بنياديني پديد نيامده و نيروي استكبار همان نيروي سلطه گر دوران مدرن است كه براي تداوم استيلاي خود صورت بندي تازه اي را فعالانه پذيرفته است.
اما انقلاب اسلامي نه يك انقلاب سنّت گرا در برابر مدرنيسم پهلوي بود، نه انقلابي مدرن در برابر ناتواني حكومت مطلق مدرن پهلوي در گذر از ميراث مشئوم سنت گذشته ايران و نه به زعم برخي انقلابي پست مدرن، بلكه قيامي بود كه دامن مردم را از حيات طبيعي بركشيد تا فراتر از همه اين اوهام به حيات طيبه برساند و از زمزم ولايت كامياب و سيراب سازد.
«استقلال و آزادي» نفي استكبار از همه ساحت هاي حيات است و «جمهوري اسلامي» طرحي براي ساختن حيات طيبه پيش مي نهد. اينكه بعضي مي پندارند جمهوريت و اسلاميت با هم جمع نمي شوند7 براي اين است كه هنوز در نظام هاي فكري حيات طبيعي از نوع مدرن مي انديشند و با اين تفكر نوين و طرح تازه آشنا نشده اند.
امام خميني(قدس سره) با ايجاد تحول در نهاد دين از موضع يك مجتهد جامع الشرايط و عالم ديني ذوالفنون كاركردهاي تازه اي را براي دين ايجاد كرد و در حقيقت، ظرفيت هاي پنهان دين را آشكار نمود و غبار اوهام و خرافات را از آن زدود و عزم آن داشت تا ساير نهادهاي جامعه را بر اساس تحول نهاد دين، دگرگون سازد و شرايط تحقق حيات طيبه را فراهم سازد.

هنجارهاي عالي و هنجارهاي نهادمند
به «نظامي از الگوهاي رفتاري مكتسب كه همه افراد متعلق به يك فرهنگ در آن سهيمند»8 هنجار گفته مي شود و مهم ترين كاركرد آن، ايجاد «همكاري و وابستگي متقابل بشري» در نظام اجتماعي است.9
هنجارها به دو صورت ممكن است در جامعه اي حضور داشته باشند: نخست به صورت نهادمند و ساخت يافته در كل ساختار نظام اجتماعي. «نهادمندي به فراگردي اطلاق مي شود كه از طريق آن، نظام با قاعده اي از هنجارها، منزلت ها و نقش هاي به هم پيوسته و مورد پذيرش يك جامعه، شكل مي گيرد. از طريق اين فراگرد رفتار خودجوش و پيش بيني ناپذير جايش را به رفتار منظم و پيش بيني پذير مي دهد.»10
پس اگر يك هنجار در نظام با قاعده اي از منزلت ها و نقش هاي اجتماعي و در رابطه با نهادهاي اساسي حكومت، اقتصاد، خانواده، دين و آموزش مشخص و معنادار باشد، هنجاري نهادمند تلقّي مي شود.
صورت ديگر حضور هنجارها در جامعه، صورت آرماني و عالي است كه معمولا پس از تحولات بزرگ اجتماعي نظير انقلاب ها در جامعه پديدار مي گردند.
هنجارهاي عالي هنجارهايي هستند كه مردم آن ها را مي پسندند و رفتار خلاف آن ها ناهنجاري و خطا تلقّي مي شود. اما هنوز در نظام منزلت ها و نقش هاي اجتماعي و در رابطه با نهادهاي اساسي جامعه جايگاه مشخصي ندارند و در صورتي كه تحولات مناسب در نهادهاي اساسي جامعه صورت نگيرد اين هنجارهاي عالي در نسبت با هنجارهاي نهادمند تضاد خواهند يافت.

كندي دگرگوني هنجارهاي نهادمند
حضرت امام(قدس سره) و شاگردانشان به عنوان رهبران انقلاب اسلامي با طرح چيستي حيات طيبه و نقد حيات طبيعي در دوران حكومت پهلوي، هنجارهاي عالي حيات را به مردم معرفي كردند و مردم با پذيرش آن ها براي گذر از حيات طبيعي به حيات طيبه قيام كردند.
نخبگان پيشرو در انقلاب اسلامي از جمله شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد باهنر و ساير بزرگاني كه در قيد حياتند يا از دنيا رفته اند، با معرفي الگوي حسيني در برابر افساد طاغوت و توصيف حيات معنوي و پاك انساني به مدد توفيقات و عنايات الهي مردم را جذب كرده و اراده هايشان را برانگيختند تا اينكه انقلاب اسلامي تحقق يافت.
اما پس از پيروزي انقلاب اسلامي مسئله ديگري طرح شد كه تا آن زمان پاسخي به آن داده نشده بود و آن پرسش از چگونگي تحقق حيات طيبه بود. اين پرسش به مراتب دشوارتر و انديشه عالمان ديني در اين زمينه كم كارتر و فقيرتر بود; زيرا تا آن زمان بسياري از امامان و علما فرصت اجرا و عمل به دين در جامعه را نيافته بودند. هرچند چيستي آرمان اسلام در جامعه سازي به خوبي تصوير شده بود، اما هيچ كدام از بزرگان به چگونگي آن نمي انديشيدند و اگر هم كاري در اين موضوع انجام شده بود در بوته آزمون و اصلاح درنيامده بود.
در اين شرايط، هنجارهاي عالي انقلاب معلوم بودند. مردم و علما و كساني كه در رأس حكومت قرار داشتند، همه در پي يك هدف بودند، اما راه رسيدن به آن را نمي دانستند.
هنجارهاي نهادمند اقتصادي، سياسي و فرهنگي با همه شاخه ها و شعبه هايش بر شالوده حيات طبيعي به صورت سنتي و مدرن ساخت يافته بود.
بقايايي از سنت و آثاري از تجدّد، در مجموع نظام هاي هنجاري نهادمند (ولي ناهماهنگ با هنجارهاي عالي انقلاب) را تشكيل مي دادند. هنجارهاي نهادمند موجود در جامعه در حوزه هاي گوناگون اجتماعي، سياسي و اقتصادي متناسب با اهداف و هنجارهاي حيات طبيعي نهادينه شده بودند و كسي نمي دانست كه چه چيز را و چگونه بايد به جاي آن ها قرار داد.
اگر مي خواستيم نهادهاي سياسي را تغيير دهيم نيازمند دانش سياسي بوديم كه اين دانش ميراث عصر تجدّد مغرب زمين است و در سايه انديشه كساني همچون ماكياولي، هابز، لاك و ديگران صورت بندي شده است.
اگر مي خواستيم نظام هاي اقتصادي را در جامعه متحول كنيم نيازمند دانش اقتصاد بوديم كه از انديشه افرادي نظير ماركس، اسميت و كينز برآمده بود; كساني كه با ارزش ها و اهداف نظام سرمايه داري انديشيده و در آن فضا نظرات اثباتي يا انتقادي داده بودند.
از سوي ديگر، نمي شد جامعه را به حال خود رها كرد. پس بايد از همين دانش ها استفاده مي شد تا به تدريج جايگزين مناسبي براي آن پيدا مي كرديم. اين دانش ها نيز، روش ها و نهادها، سياست ها و برنامه ها و در يك كلام، هنجارهاي مناسب با تجدّد و ارزش ها و فرهنگ و زندگي غربي را در جامعه نهادينه مي كرد.
كندي دگرگوني هنجارهاي نهادمند، تضاد هنجاري را در جامعه پديد آورد. نسل سوم كه از ماقبل انقلاب و اصل آن تجربه اي نداشت در اين تضاد متولد شد، رشد كرد، بازي كرد، درس خواند، انديشيد و تجربه كرد. و از همين جا فاصله اي ميان او با حقيقت انقلاب پديدار گشت.

از تعديل اقتصادي تا توسعه سياسي
دوران رياست جمهوري آقاي هاشمي با عنوان «دوران سازندگي» و با اجراي «سياست تعديل» براي همه شناخته شده است. سياست تعديل كه در دهه هشتاد از سوي صندوق بين المللي پول به كشورهاي متقاضي وام تحميل مي شد در پي بحران بازپرداخت بدهي ها از سوي كشورهاي بدهكار (عمدتاً كشورهاي توسعه نيافته) و با هدف تضمين بازپرداخت بدهي ها همراه با سود آن ها تدوين و تحميل مي شد.11 اين خاستگاه تاريخي برنامه تعديل كه در حقيقت تأمين منافع سرمايه داران بين المللي غربي است، با خاستگاه نظري غربي، يعني اقتصاد نئوكلاسيك مبتني بر فلسفه اصالت فرد و حداكثرسازي سود فردي12 جمع شد و بر جوامع توسعه نيافته تحميل گرديد. بر اين مبنا، فرد بر اساس سود شخصي خود چنان رفتار مي كند كه جامعه نفع مي برد و نقش دولت تنها تسهيل روابط اقتصادي و تضمين مالكيت هاست و نظارت و دخالت دولت بايد به حداقل برسد. در اين شرايط، فرد (سرمايه دار) با انباشت سرمايه چرخ هاي توسعه را به گردش درآورده و براي رسيدن به سود هرچه بيشتر كشور را به پيش مي برد. البته از لوازم اين روند افزايش نابرابري و فقر است; به عبارت ديگر، هرچه ثروتمندتر شدن سرمايه داران و فقيرتر شدن طبقات ضعيف.13
دو سياست اجرايي تعديل كه در نهاد دين در جامعه ما بسيار تأثيرگذار بود، يكي آزادسازي تجارت بود كه به منظور تشويق سرمايه داران به توليد كالاهاي صادراتي انجام شد و دوم كاهش ارزش پول ملي كه به منظور افزايش روند صادرات و كاهش تقاضاي واردات صورت گرفت. اما نتيجه حقيقي اين دو سياست از يك سو، افزايش واردات و نيز انفجار تبليغات اقتصادي براي فروش كالاهاي وارداتي و توليدات داخلي بود و از سوي ديگر، افزايش كمرشكن تورم كه در كنار حذف يارانه ها و ساير اصلاحات و سياست هاي اقتصادي به تشديد فقر و نابرابري در دوران سازندگي انجاميد.
اين سياست تحولات نهاد دين در انقلاب اسلامي را دچار فرسايش كرد و اقتصاد استكباري از نوع سرمايه داري آن را، كه در رژيم گذشته در ايران نهادينه شده بود، تداوم بخشيد و گسترش داد. آفت بزرگ تعديل اقتصادي كه در نهايت به يكي از مهم ترين عوامل ناكامي آن تبديل شد، افزايش مصرف در بخش عمومي و خصوصي بود.14 در اين شرايط، عموم مردم به ويژه نسل جوان كه بار مسائل اقتصادي چشم انداز روشني از آينده به آن ها نمي نمود، در تضاد ميان هنجارهاي نهادمند با هنجارهاي عالي انقلاب متحيّر شده، در جستوجوي اميدي تازه برآمدند.
قشر علمي و دانشگاهي نيز انتقادهايي به شرايط موجود داشتند كه آن ها را آماده پذيرش طرحي تازه در سياست ها و مديريت كلان جامعه مي نمود.
نخبگان سياسي كه در دوران اجراي سياست تعديل با آن مخالفت مي كردند و به اتهامات مختلفي از صحنه سياست رانده شده بودند شرايط را براي حضور مجدد آماده مي ديدند. سرانجام، كساني كه در اين دوران به سرمايه داران درشتي تبديل شده بودند خواستار نفوذ بيشتر در سياست بودند.
آنچه مي توانست گروه هاي چهارگانه مزبور را گرد آورد، شعار يا برنامه «توسعه سياسي و آزادي» بود كه از سوي آقاي خاتمي طرح گرديد و مفيد هم واقع شد; زيرا هم به جوانان متحيّر اميد مي داد، هم با نظريات علمي سازگار بود كه توسعه سياسي را ضرورتي براي توسعه اقتصادي مي دانست، هم مجالي براي بازگشت نخبگان سياسي گذشته فراهم مي كرد و هم شرايط نفوذ سياسي سرمايه داران جديد را مهيا مي ساخت. اما آنچه در نهايت رخ داد اين بود كه در همگرايي اين چهار گروه، ائتلافي ميان نخبگان سياسي و سرمايه داران صورت گرفت و جوانان و دانشگاهيان ابزاري براي رسيدن آن ها به قدرت و نفوذ شدند.
نظريه توسعه سياسي كه مفهوم كليدي آن جامعه مدني است برآمده از انديشه هاي سياسي ليبرالي بود و متمم يا ملازمي براي اقتصاد سرمايه داري.
جامعه مدني با اينكه از ويژگي هاي مثبتي برخوردار است،15 اما چون ربط آن با نهاد دين به خوبي تبيين نشده بود و در رابطه با هنجارهاي نهادمند دگرگوني نيافته در انقلاب توصيف مي گرديد، به ويژه اينكه به عنوان ضرورتي براي توسعه اقتصادي مدّنظر قرار مي گرفت، بيش از هر چيز يك طرح ليبراليستي براي تكميل نظام سرمايه داري به شمار مي آمد. چنان كه بعضي خرداد 1376 را حركت طبقه متوسط براي رسيدن به جامعه دموكراتيك دانسته اند.16 مفهوم جامعه مدني از زمان ارسطو وارد ادبيات سياسي شد و در طول تاريخ برداشت هاي گوناگوني را برتافت،17 ولي قرائت نوين آن براي مقابله با جوامع سوسياليستي در اروپاي شرقي شكل گرفت و سپس به اروپاي غربي و آمريكا راه يافت. اما امروزه «به تصديق خود روشن فكران اروپاي شرقي، مفهوم جامعه مدني دليل و وسيله توجيه پذيري براي انحصارات اقتصادي و سياسي جديد به دست عده ديگر و رأي تبرئه براي نظام سرمايه داري در اين كشورها شده است.»18
مديون نظم خودجوش بازار را در كنار نظم خودجوش سياست و نظم خودجوش فرهنگ به عنوان وجوه اساسي جامعه مدني طرح مي كند.19 او براي توضيح اين مفاهيم از استعاره سرمايه داري دموكراتيك و دموكراسي فكري استفاده مي كند كه در واقع با رويكردي پست مدرنيستي حقيقت را به صورت فرايندي كه هيچ گاه به فرجام نمي رسد، معرفي مي كند.20 در پس زمينه فرهنگي تعديل اقتصادي و توسعه سياسي، نظريه پلوراليسم فرهنگي و ديني شكل گرفت. سياست تعديل، اقتصاد و معيشت مردم را از دين دور ساخت و با تشديد نابرابري و فقر و انفجار تبليغات و مصرف زدگي و تجمل گرايي روح دين و معنويت را از معيشت بيرون كرد. در ادامه اين روند كه بر اساس نظريات وارداتي انجام مي شد توسعه سياسي در عمل و عينيت دين را از سياست جدا نمود و چنان كه از مفهوم جامعه مدني برمي آيد با پلوراليسم سياسي گامي بلند به سوي تكثرگرايي ديني برداشته شد. نتيجه اين روند اين شد كه امروز مردم ما با اينكه متدين هستند و طبق آمار و تحقيقات بسيار اهل نماز، روزه، حج و زيارت، تولي و تبرّا مي باشند، اما در عرصه فرهنگ عمومي شاخص هاي ديگري مشهود است. براي مثال، بي حجابي، استفاده از لباس هايي كه ضابطه هاي اسلامي در آن ها رعايت نشده، تجمّل گرايي، رواج موسيقي و مواردي از اين قبيل شايع شده است. اين ها نشان مي دهند كه فرهنگ عمومي در مواردي از دين فاصله گرفته و با معيارهاي نهادهاي اقتصادي و سياسي منطبق شده است. هرچند كه مردم در درون طالب اين امور نيستند، ولي تضاد هنجاري ميان هنجارهاي عالي انقلاب و هنجارهاي نهادمند را رقم مي زند.
اگر روند انطباق با هنجارها و ارزش هاي غربي در جامعه ادامه پيدا كند چه بسا پذيرش كنوانسيون رفع هرگونه تبعيض عليه زنان21 كه امروز از آن سرباز مي زنيم، در سال هاي آينده عملا امكان پذير گردد، نهاد خانواده نيز در اثر هماهنگي با نهادهاي اقتصاد سرمايه داري و سياست ليبراليستي به صورت خانواده هاي زوج آزاد و تك والد درآيد، و به پذيرش نقش اجتماعي مادري به منظور سلطه تربيتي ابرقدرت ها بر نسل هاي آينده و استثمار اقتصادي و اخلاقي زنان تن بدهيم!22

دامنه حيرت زايي تضاد هنجارها
اين تضاد نه تنها جوانان و نوجوانان نسل سوم را متحيّر كرده است، بلكه نخبگان سياسي نسل هاي معاصر انقلاب نيز از چنگ حيرت افكني اين تضاد نجسته و نرسته اند. يكي از نمايندگان مجلس ششم كه سوابق سياسي او به دوران انقلاب مي رسد، مي گويد: «پيش از انقلاب، همه چيز براي ما روشن بود و مشكل نداشتيم. بعضي مواقع كه به آن دوران فكر مي كنم مي بينم در دوره پيش از انقلاب، واقعاً فكر مي كرديم براي عالم و آدم و همه چيز جواب داريم، اسلام را كامل مي شناسيم و هرچه از ما بپرسند، مي گوييم. جوان 15، 17 يا 18 ساله بوديم، اما به جزم و يقين رسيده بوديم. متفكراني مانند شريعتي و شهيد مطهري بودند كه در مورد اساسي ترين مسائل فكري سياسي و اجتماعي صحبت مي كردند و ما واقعاً احساس مي كرديم همه چيز را مي دانيم. الان پس از 20 سال احساس مي كنيم واقعاً چيزي نمي دانيم. درباره همه چيز دچار ترديديم...»23
اين شك و آن يقين به يك مسئله برنمي گردد، بلكه مسئله ترديدآور و تفرقه انداز امروز چگونگي تحقق آرمان هايي است كه همه درباره آن باورمند و هم انديشند. دشواري حل اين مسئله كه از آغاز پيروزي انقلاب پديدار شد، بخصوص از سال هاي آخر دفاع مقدس به بعد خود را نماياند و به صورت انشعاب مجمع روحانيون از جامعه روحانيت در فروردين 1367 ظاهر شد. سپس در بهمن 1374 در آستانه انتخابات پنجم گروه كارگزاران سازندگي نيز كه مي كوشيد با جامعه روحانيت همراهي كند ولي نتوانست، از درون دولت هاشمي رفسنجاني برخاست و اعلام موجوديت كرد. همچنين حزب جبهه مشاركت ايران اسلامي در دي ماه 1377 به نوعي از مجمع روحانيون انشعاب پيدا كرد.
همان گونه كه ملاحظه گرديد، تشكيل احزاب در ايران در چارچوب قدرت و نيروهاي حكومت است، در حالي كه روال معمول اين است كه احزاب پس از شكل گيري و كادرسازي، براي كسب قدرت وارد رقابت مي شوند. اين نمونه ها نشان مي دهند كه تضاد هنجاري و كندي دگرگوني هنجارهاي نهادمند در ايران پس از انقلاب باعث مي شود كه وقتي يك حزب به قدرت مي رسد ميان نيروهاي آن اختلاف پديد آيد و هر دسته نظر خاصي پيدا كرده و براي اجراي آن از حزب مادر منشعب گردد. در حقيقت، احزاب پيش از رسيدن به قدرت دقيقاً نمي دانند كه چه بايد بكنند، ولي پس از آن به نوعي طرح و برنامه مي رسند كه معمولا به خاطر اضطرار، از علوم رايج و غيربومي اقتباس شده است و براي اجراي آن و يافتن قدرت كافي به انشعاب و استقلال از حزب مادر رو مي آورند.
البته دامنه تفرقه افكني اين تضاد در اين حد باقي نمي ماند و شدت بيشتر مي يابد; زيرا حكومت ما ديني است و كساني كه طرح يا برنامه اي ارائه مي كنند و آن را ناجي جامعه مي پندارند حتي اگر كاملا هم تقليدي و وارداتي باشد، كساني را كه رأي مخالف دارند، دشمن صلاح دين و اصلاح جامعه دانسته و تا مرز تكفير يكديگر پيش مي روند و در اين وادي گاه چنان به افراط مي گرايند كه تقواي سياسي را از دست داده و چهره اخلاقي و اسلامي سياست را مخدوش مي كنند و نمايي از سياست ماكياولي و جنگ گرگ هاي هابز به نمايش درمي آورد.
در اين ميان، آنچه به طور آزاردهنده اي عجيب به نظر مي رسد اين است كه مجريان اين نظريات وارداتي «آن ها را از دين، و عمل به آن ها را وظيفه خطير خود مي دانند. رئيس جمهور هاشمي اقتصاد اسلامي را مختلط از كمونيستي و سرمايه داري مي داند و در عمل اجراي سياست تعديل را همان اقتصاد اسلامي مي پندارد.»24 و نقد و ردّ اين سياست و عملكردهاي بر اساس آن را بارها به عنوان تضعيف اسلام مطرح مي نمايد.
رئيس جمهور خاتمي نيز توسعه سياسي را نظر اسلام دانسته و مي گويد: «من بالاخره وظيفه شرعي خودم را انجام مي دهم; زيرا توسعه سياسي را به عنوان اصلي كه بايد پياده شود، پذيرفته ام.»25
اگر اين بزرگان مي فرمودند ما نظر اسلام را به دست نياورده ايم و ناگزير به بهترين نظريات موجود عمل مي كنيم تكليف روشن بود; زيرا مي دانستيم كه اولا بايد بكوشيم و با تقويت پژوهشگاه ها و مراكز علمي نظريات اسلامي و الگوهاي مشروع توليد كنيم. ثانياً آنچه اجرا مي شود نظر اسلام نيست و آفات پيامدهاي نامطلوب آن مربوط به دين خاتم نمي باشد، اما ساده انگاري در علم و سهل انگاري در فهم دين ناگوارترين اثرش ايجاد شواهد عيني براي پلوراليسم ديني بود.

تأثير و تأثّر نهاد دين در رابطه با نهادهاي ديگر
«هر نهاد بر محور يك رشته هنجارها، ارزش ها و الگوهاي رفتاري مورد انتظار به شدت ساختمند سازمان يافته»26 ولي با اين حال، نهادهاي يك جامعه و هنجارهاي نهادمند با هم ارتباط محكمي دارند، به گونه اي كه دگرگوني در هر نهاد تأثيراتي را بر ساير نهادها در پي دارد. ولي از آن رو كه «نهادها به نسبت پايدارند، چندان كه الگوهاي رفتاري جاافتاده در نهادها به صورت بخشي از سنّت فرهنگي يك جامعه درمي آيند»27 اگر تحول در يك نهاد نتواند دگرگوني هاي مناسبي را در ساير نهادها ايجاد كند، تحول پيش آمده در آن نهاد فرسوده شده و به وضعيت پيشين باز مي گردد.
در حيات طبيعي سنتي ايران دين از طريق تحريف و به خاطر ضعف نهاد تعليم و تربيت به صورت توجيه گر و منبع مشروعيت سلسله هاي سلاطين درآمده بود و در حقيقت، نهاد دين تحت تأثير نهاد حكومت قرار داشت و نهاد تعليم و تربيت كه بايد در پرتو دين رشد مي كرد بسيار محدود و عاجز بود.
در دوران حيات طبيعي مدرن نهاد دين عقيم شد، به گونه اي كه چند مرجع تقليد آشكارا به شهادت رسيده و يا ترور شدند28 و در عوض، نهاد تعليم و تربيت متناسب با تحولات نهاد حكومت كه از وابستگي ايلي به وابستگي غربي ميل كرده بود دگرگوني يافت و دانش و پرورش در راستاي تحكيم وابستگي سياسي بر شالوده وابستگي فكري و فرهنگي بنياد نهاد.
حركت انقلاب اسلامي با ايجاد تحول در نهاد دين عزم آن داشت تا نهاد حكومت و اقتصاد و تعليم و تربيت را بر شالوده ديني و معنوي دگرگون ساخته و بر اساس معيارهاي حيات طيبه برنهد. حضرت امام(قدس سره)فضاي سنتي حاكم بر متديّنان و فهم سنتي از دين، به ويژه در قلمرو اجتماعيات را دگرگون نمود و به اين وسيله هنجارهاي عالي انقلاب را رقم زد. ايشان مي فرمودند: «حوزه هاي علميه هم يك بعدي بود. هي زحمت مي كشيدند، تحصيل مي كردند و چه، اما وضعش همين بود كه تحصيل علوم اسلامي آن هم در فقه بيشتر ابوابش تقريباً منسي بود. چند بابش بود كه همه فكرها متمركز شده بود در همان چند بابي كه آن وقت متعارف بود.»29 پرورش يافتگان مكتب امام خميني كاركردهاي نهاد دين را تغيير دادند و آن را از وضعيت استضعافي در حيات طبيعي به وضعيت جهادي براي گذر به حيات طيبه درآوردند. اين دگرگوني كه انقلاب اسلامي را به بار نشاند لوازمي داشت كه به آن ها عمل نشد و در نتيجه، وضعيت جديد اين نهاد به بي كاركردي ميل كرد. لوازم عمل نشده در حقيقت ايجاد دگرگوني در ساير نهادها و ايجاد هنجارهاي نهادمند هماهنگ با هنجارهاي عالي بود. كندي دگرگوني هنجارهاي نهادمند سبب فرسايش نهاد دين در وضعيت جديد گرديد; زيرا دين در كنار نهادهاي اقتصاد، حكومت و آموزش قرار گرفت و اين نهادها كاملا به صورت استضعافي و استكباري صورت بندي شده بودند. كسي كه بر اساس هنجارهاي عالي انقلاب عمل نمايد، به نوعي مبادله اجتماعي بيهوده دچار شده و احساس بي ارزشي مي كند; زيرا هنجارهاي نهادمند با ارزش ها و نهادهايغربي از سوي حكومت ترويج مي شود و تحولات نهاد دين بي كاركرد شده است. «براي آنكه جامعه اي كاركرد مؤثري داشته باشد، نهادهاي بنيادين آن بايد به گونه كارآمد و سازنده با هم ارتباط داشته باشند.»30 اگر هماهنگي ميان نهادها وجود نداشته باشد در نظم اجتماعي گسست پديد مي آيد و موجب تضاد هنجاري مي گردد. البته دين به علت ارزش محوري مستقيماً در انسجام اجتماعي اثر دارد ولي از جهت عمومي در كليت نظام اجتماعي چنين انسجامي وجود ندارد و به همين علت مردم احساس مي كنند هيچ چيز در جاي خودش نيست.

انتخاب احمدي نژاد; ژرفاي دين باوري مردم
با اينكه در جامعه ما سياست هاي رنگارنگ و رويه هاي اقتصادي گوناگون به نام اسلامي اجرا مي شدند، اما مردم آگاه و دين باور با ديدن آثار نامطلوب اين برنامه ها متوجه مي گرديدند كه به نسبت همين آثار مطلوب برنامه هاي اجرا شده از اسلام فاصله داشته و تحت تأثير انديشه ها و ارزش ها و آرمان هاي تمدّن غرب پديد آمده است. از اين رو، در تيرماه سال 1384 كانديدايي را برگزيدند كه «آرمان دولت اسلامي» را در صدر برنامه ها و شعارهاي خود نشانده بود.
رئيس جمهور احمدي نژاد با حداقل هزينه هاي تبليغات و بدون وابستگي به جناح هاي سياسي فقط براي تشخيص نياز اساسي مردم به تحكيم و تداوم تحولات انقلابي نهاد دين، مقبوليت پيدا كرد و مأمور شد تا عدالت و معنويت را گسترش دهد و هرچه بيشتر در جامعه تحقق بخشد. اما هنوز دانش كافي براي چگونگي تحقق حيات طيبه و آرمان هاي انقلاب اسلامي توليد نشده است. هرچند كه اكنون در وضعيت بهتري نسبت به هشت سال يا شانزده سال پيش هستيم و نظريات و انديشه هاي اسلامي براي مديريت تحول در نهادهاي اقتصاد و حكومت داريم، ولي بدون ترديد اين ها كافي نيستند و هنوز نمي توانيم خود را از به كارگيري علوم غربي و نظريات رايج جدا كنيم.
بنابراين، آقاي احمدي نژاد بايد توجه كند كه در كجا نظريات مبتني بر ارزش هاي غايي غرب استفاده مي شود و در چه مواردي هنجارهاي غيراسلامي رواج دارد و مبادا آن ها را اسلامي به شمار آورده و قدم به كوره راه طي شده اي گذارد كه نتيجه آن بي اعتمادي مردم است. هرچند كه مردم همانند موارد گذشته تمام فرصت ممكن را به ايشان بدهند و براي بار دوم هم جناب احمدي نژاد رئيس جمهور شود، اما پس از آن ديگر مجالي براي بازگشت به عرصه خدمت نخواهد بود.
چنانچه آقاي رئيس جمهور اصل اول تمام برنامه هاي خود را حمايت از جنبش توليد دانش بر اساس ارزش هاي غايي اسلام قرار دهد مي تواند گام هاي محكمي در تحقق شعارهايش بردارد.

شرط تداوم انقلاب
بي ترديد مشكل بزرگ كندي دگرگوني نهادهاي جامعه ما كه پيش روي انقلاب قرار گرفته، به معناي شكست، افول و يا توقف انقلاب اسلامي نيست، بلكه فقط يك مانع بزرگ است كه بايد از آن گذشت.
آنچه با وجود اين مانع به خطر افتاده كاهش معنويت ديني است. معنويت صورت هاي گوناگوني دارد و حتي پرداختن به رقص و موسيقي نيز در نظر بعضي معنويت است! اما معنويت ديني برقراري رابطه آگاهانه و فعالانه با خود و خداوند است. از نظرگاه ديني كسي كه در خودشناسي و خودسازي مي كوشد تا هرچه بيشتر به عبوديت پروردگار يكتا روي آورد، سلطه هيچ مستكبري را برنتافته و بر آستانه هيچ قدرتي غيرحق سر فرو نمي آورد.31
بنابراين، معنويت شكوفايي فطرت و اوج خودآگاهي انسان تا معراج خداآگاهي است كه در افكار و رفتار انسان جلوه مي كند و ما به اين هر دو نيازمنديم; رفتار معنوي كه هنجارهاي ديني را در جامعه نهادمند مي سازد و افكار معنوي كه دانش لازم براي نهادمندي هنجارهاي عالي انقلاب را به دست مي دهد.

معنويت
تربيت معنوي عبارت است از شكوفاسازي فطرت توحيدي و سير دادن مردم به ويژه نوجوانان و جوانان از خودشناسي به خداشناسي. وقتي كه انسان خود را در ربط با منبع قدس و طهارت و نور و عزت بشناسد، مي تواند در حيات طيبه زندگي كند32 و رنج و ستم حيات طبيعي را برنمي تابد و در برابر آن قيام نموده و راه مجاهدت در پيش مي گيرد و هيچ گاه توقف نمي كند، مگر اينكه اساس استكبار درهم پيچيده شود.
ما براي تداوم انقلاب ناگزير به تربيت معنوي نسل سوم مي باشيم و اين ضرورت تحولات اساسي در ساختار و محتواي نهاد تعليم و تربيت در جامعه را مي طلبد. نظام آموزشي و پرورشي امروز ما فرزندانمان را براي حيات طيبه آماده نمي كند، بلكه به عكس تربيتي را ارائه مي دهد و ارزش ها و هنجارهايي را براي آن ها دروني مي كند كه آماده ورود به حيات طبيعي شوند و براي رفاه و مقام و مدرك و ساير اعتبارات و اوهام دنيايي تلاش كنند.
در نظام آموزش و پرورش بايد فطرت كودكان و نوجوانان چنان شكوفا شود و عزم و اشتياق به آرمان حيات طيبه در جانشان نفوذ كند كه با تمام قوا راه مجاهدت را پيش گيرند و براي تهذيب نفس و عبوديت پروردگار تلاش و تكاپو كنند و آماده شوند تا عرصه جامعه را نيز همانند عرصه جان از سياهي و تباهي پاك سازند.

ضرورت برنامه ريزي براي توليد دانش
چنانچه معنويت ديني در جامعه گسترش يابد دو اثر در پي خواهد داشت: نخست نياز به دانشي كه اين معنويت را از حوزه شخصي به حوزه عمومي و برنامه هاي دولت و اجتماع منقل كند و نهادهاي جامعه را متحول سازد; دوم دانشي كه اين نياز را برطرف نمايد.
امروز در دانشگاه نظريات برآمده از حيات طبيعي مدرن و پست مدرن غربي رواج دارد و اساساً غير از آن چيزي يافت نمي شود. كاركرد اين علوم هم توجيه نظام استكباري غرب است.
حال چه كساني اين علوم را فرا مي گيرند؟ جواناني كه حقيقت انقلاب را درك نكرده اند و در طول بيش از ده سال براي زندگي در حيات طبيعي آموزش ديده اند. بي ترديد گذراندن چند واحد در تاريخ اسلام و معارف و قرآن نمي تواند استعدادهاي فطري را شكوفا سازد.
در پايان، نتيجه محصولات نهاد تعليم و تربيت كه در دو نظام آموزش و پرورش عالي ساخت يافته، جوانان متحيّري است كه به گونه منفعلانه اي در تضاد هنجاري مانده اند. بدون تحول در نظام آموزش و پرورش هيچ تغييري در نظام آموزش عالي به ثمر نخواهد نشست. ما امروز به نيروي روشن فكري متديني33 نياز داريم كه بتواند بر اساس انديشه هاي ديني و مباني معنوي دانش جديد را فراگرفته و دانشي پاك براي تحقق حيات طيبه توليد كند و اين امر زماني عملي خواهد شد كه دولتمردان از آغاز به تربيت معنوي جوانان همت گمارند و آن ها نسبت به ارزش هاي غايي انقلاب و آرمان حيات طيبه كاملا دروني شده باشند. اگر نهاد تعليم و تربيت هوشمندانه بر اساس دگرگوني هاي انقلابي در نهاد دين تغيير داده شود، خروجي نظام آموزش كشور نيروي روشن فكري متديني خواهد بود كه مي تواند نهاد سياست و اقتصاد را نيز به طور مناسب دگرگون ساخته و به تضاد هنجاري موجود خاتمه دهد و نويدبخش حيات طيبه باشد.
به منظور تحقق اين هدف لازم است كه دولت از استادان و محققان متعهد استمداد طلبد و امكانات لازم را در اختيارشان گذارد تا بتوانند با توليد نظريات مفيد نرم افزار لازم براي تحول نهادهاي اساسي جامعه را ايجاد كنند و در اين فضاي فكري جنبش دانشجويي را به منظور نهادينه كردن ارزش هاي غايي انقلاب اسلامي در جامعه رهبري كنند و به اين ترتيب خروجي مناسب از نظام آموزشي برآيد. همين گروه نخبگان متعهد از محققان و استادان مي توانند ساختار آموزش و پرورش را نيز تغيير داده و هرچه اسلامي تر بازسازي كنند. در اين ميان آنچه مهم تر از هر چيز به نظر مي رسد اهميت دولت در عمل به نظريات توليد شده است. معمولا در دولت هاي گذشته چنين بود كه مديران عالي رتبه خود را صاحب نظريه دانسته و انديشه هاي نخبگان منفصل از قدرت را «ناكارا»، «بيرون از گود» و «ايده آليستي» مي انگاشتند. در حالي كه ضرورت توليد دانش اعتماد به نخبگان منفصل از قدرت را كه با فراغت به پژوهش همت گماشته اند، مي طلبد. افزون بر اينكه رابطه با مسئوليت و اطلاع از اوضاع جاري در بخش هاي مختلف به منظور هرچه واقع بينانه تر بودن مراحل پژوهش از مسئله يابي تا فرضيه سازي و نوع استدلال ها و ارائه الگوهاي عملي بسيار مهم و لازم است. بي ترديد از اين طريق مي توان الگويي هرچند كوچك از حكومت و جامعه اسلامي را ساخته و به جهانيان پيشنهاد نمود و آرمان بزرگ صدور انقلاب را به منظور آماده سازي جهان براي حكومت عدل اسلامي تحقق بخشيد.

گسيختگي از نظام جهاني
ممكن است اين گمان پيش آيد كه اگر ما موفق شويم نظام اجتماعي را به طور كلي بر اساس دگرگوني هاي انقلابي در نهاد دين، متحول سازيم بسياري از مناسبات ما با كشورهاي جهان بر هم خورده و به انزواي سياسي و اقتصادي دچار مي شويم و بقاي جامعه و حكومت اسلامي در اين شرايط محال يا بسيار دشوار خواهد بود.
پاسخ اينكه اگر انقلاب مشروطه به چنين توفيقي دست مي يافت اين مسئله به راستي مشكل آفرين مي شد، ولي امروزه در آغاز هزاره سوم پايه هاي تمدن غرب در اقتصاد و سياست به شدت سست شده و عصر امام خميني(قدس سره) با دگرگوني بسياري از شاخص هاي كاميابي تمدن غرب همراه است.34امروزه متفكّران بزرگ جهان تشنه طرحي تازه و در جستوجوي الگويي ديگر براي زندگي هستند. اگر ايران با اتّكال به خداوند براي تحقق آرمان هاي خود بكوشد تنها نخواهد ماند و با گسستن چندي از اعضاي پيكره فرسوده و فرتوت نظام جهاني حيات طبيعي معاصر ديگر اين وهم عالم گير نيز برجا نخواهد بود. و صد البته اين مجاهدت دشوار، سهل نيست، اما فرجام آن بسيار نيك و خوشايند است; زيرا در نهايت به آنجا خواهد رسيد كه جهان پر از عدل و داد مي شود چنان كه از ظلم و جور پر شده است.

پي نوشت :

1ـ نك: نظرسنجي هاي سازمان ملّي جوانان از سال هاي 80 به بعد.
2ـ نگارنده، از عرفان تا سياس

تعداد صفحات : 7

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 39
  • کل نظرات : 28
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 25
  • بازدید ماه : 25
  • بازدید سال : 601
  • بازدید کلی : 59,287